رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات)
یه بلایی سرت بیارم منو مجبور میکنی دستشوییتو تمیز کنم. پسره متوجهم شد. پسره:خسته نباشی فقط حواست باشه بعدش میام چک میکنما کارتو خوب انجام بده. من یواش:یه حالی ازت بگیرم.پسره:چی .من:اممم چیزه حالا کجارو تمیز کنم. پسره:نمیبینی مگه و به دورو ورش اشاره کرد. رسما گفت کورم. مشغول تمیز کردن بودم. من زیر لب:یه حالی ازت بگیرم جوجه که قیافم شبا برات کابوس شه.پسره:مگه اوندفه که قرار بود قیافت یادم نره چه اتفاقی افتاد که الان قراره کابوس شه بیفته .یدفه یه چرخش 180زدمو همزمان سرمو بردم بالا صورتامون خیلی بهم نزدیک بود. خواستم یه چیز بگم که دیدم زل زده تو چشام. وا این چرا اینطوری نگام میکنه. عچه با صدا عطسم انگار پسره به خودش امد و سریع رفت ودوباره رو مبل نشست. پسره:کار اینجا که تموم شد برام یه چیزی درست کن بخورم بعدش میتونی بری. ای کارد بخوره تو شکمت حتما آقا صابر شان خیلی نگران شدن. داشتم براش ماکارانی درست میکردم که آمد تو آشپز خونه. پسره:خوبه از کارت راضی بودم و زل زد بهم .با اخم نگاش کردم. من:میدونی الان خانوادم چقده نگرانن. پسره:راست میگی خانوادت که گناهی نکردن که باید جور زبون درازی های تو رو بکشن. خدایا یه امروزو به خیر بگذرون من نزنم اینو نکشم تو جوونی دستم به خون آلوده نشه. پسره:فوقش منو به خانوادت معرفی میکنی و میگی پیش من بودی وبعدم با غرور بهم نگاه کردو پسره:حالا منم این وسط از خود گذشتگی میکنمو حرفتو تایید میکنم. من:میترسم خسته شی یوقت همینم مونده بگم بایه پسر جونو هیزی مثل تو بودم. پسره:هی فسقلی باز بی ادب شدیا تازه خیلیم دلت بخواد. من:اولا به من نگو فسقلی دوما. پسره یه قدم امد طرفم. پسره:دوما چی ؟.توجه نکردم عوضی ازم عاتو گرفته بود هی دن به دقیقه ازش استفاده میکرد. در ظرف ماکارونی رو گذاشتم رو به پسره کردم .من:خب اینم تموم شد اگه اوامر جنابالی هم تموم شد میخوام برم و از پیشش رد شدم که برم ولی باز مچ دست بی صاحبو گرفتو برم گردوند. پسره :ممنون
نظرات (۱۲)