قسمت اول نیمه گمشده من

۹ نظر گزارش تخلف
ᶠᵉˡⁱᶜ
ᶠᵉˡⁱᶜ

از زبان هلن]
توی خواب و بیداری بودم که احساس کردم ساعتم داره زنگ میخوره دست دراز کردم تا خاموشش کنم که هرکاری کردم نتونستم آخرشم عصبانی شدم و پرتش کردم یه سمتی که صدای باز شدن در و بعد آخ یکی رو شنیدم.خوب که توجه کردم دیدم آذرخشه.همونطور که داشت سرشو ماساژ میداد گفت:این چه حرکتی بود اول صبحی دماغ نازنینمو داغون کردی نکبت
درحالی که داشتم پتورو میکشیدم رو سرم گفتم:اه آذرخش گراز گمشو برو بیرون خواابم میااد=-=
آذرخش:اولا چه وضعه حرف زدنه دوما مگه تو مدرسه نداری بچه؟
همین که حرف از مدرسه اومد سیخ سر جام نشستم و به آذرخش نگاه کردم
من:گفتی ساعت چنده؟0_0
آذرخش:۷ #_#
من:جیییییغ چرا زودتر بیدارم نکردییی؟
و پریدم تو حموم.هنونطور که دست و صورتمو میشستم صدای آذرخش رو شنیدم که میگفت:بنده که وظیفه بیدار کردن خانوم رو به عهده ندارم بعدشم ساعتت خودشو کشت تازه بعدش خودت به زندگیش خاتمه دادی بیچاره=-=و صدای کوبیدن در!!اومدم بیرون که دیدم راست میگه ساعته رو داغون کردم که البته بار اولم نبود^^فدای تار تار موهام والا=_=.سریع لباسام رو پوشیدم مقنعه ام رو سرم کشیدم و کتابام رو جمع جور کردم و گذاشتم تو کیفم و زدم بیرون.داشتم رو پله ها می دویدم که برم پایین که نزدیک بود پخش زمین شم که جلو خودمو گرفتم. یه نگاهی به اطرافم انداختم که دیدم کسی نیست خداروشکر چون اگه مامانم میدید قطعا منو میکشت.یکبار سر این موضوع یک ماه پاهام دو گچ بوده!!..پریدم تو آشپزخونه که دیدم مامان و بابا و آذرباد مشغول صبحانه خوردن هستن.داد زدم:سلااام صبح همگی بخیر.^^
مامان:صبح بخیر دخترم بیا صبحونتو بخور
یه لیوان آب پرتغال رو سر کشیدم و گفتم:نمیخوام مامان دیرم شده تو مدرسه یچیزی میخورم،آذرباد بریم؟
آذرباد:آره من آمادم بریم.
بابا:مواظب خودتون باشین بسلامت.
من:چشم بابا فعلا خداحافظ.
آذرباد هم خداحافظی کرد و راه افتادیم.چون مدرسه منو آذرباد نزدیک هم بود همیشه با هم می رفتیم و میومدیم و آذرخشم که مدرسش تموم شده بود.دیدم داره دیر میشه برا همین به آذرباد پیشنهاد مسابقه دو دادم که با شوق و ذوق قبول کرد و هر دو شروع کردیم به دویدن.هر کی مارو میدید فکر میکرد دیوونه شدیم اول صبحی.رابطم با آذرباد بهتر از آذرخش بود و بیشتر کنار هم می خندیدیم ولی خب هردوشون رو به یه اندازه دوست داشتم.رسیدم به مدرسه و از آذرباد خدافظی کردم و اونم رفت سمت مدرسه خودش.

بقیه در نظرات^^

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

قسمت اول نیمه گمشده من

۲۴ لایک
۹ نظر

از زبان هلن]
توی خواب و بیداری بودم که احساس کردم ساعتم داره زنگ میخوره دست دراز کردم تا خاموشش کنم که هرکاری کردم نتونستم آخرشم عصبانی شدم و پرتش کردم یه سمتی که صدای باز شدن در و بعد آخ یکی رو شنیدم.خوب که توجه کردم دیدم آذرخشه.همونطور که داشت سرشو ماساژ میداد گفت:این چه حرکتی بود اول صبحی دماغ نازنینمو داغون کردی نکبت
درحالی که داشتم پتورو میکشیدم رو سرم گفتم:اه آذرخش گراز گمشو برو بیرون خواابم میااد=-=
آذرخش:اولا چه وضعه حرف زدنه دوما مگه تو مدرسه نداری بچه؟
همین که حرف از مدرسه اومد سیخ سر جام نشستم و به آذرخش نگاه کردم
من:گفتی ساعت چنده؟0_0
آذرخش:۷ #_#
من:جیییییغ چرا زودتر بیدارم نکردییی؟
و پریدم تو حموم.هنونطور که دست و صورتمو میشستم صدای آذرخش رو شنیدم که میگفت:بنده که وظیفه بیدار کردن خانوم رو به عهده ندارم بعدشم ساعتت خودشو کشت تازه بعدش خودت به زندگیش خاتمه دادی بیچاره=-=و صدای کوبیدن در!!اومدم بیرون که دیدم راست میگه ساعته رو داغون کردم که البته بار اولم نبود^^فدای تار تار موهام والا=_=.سریع لباسام رو پوشیدم مقنعه ام رو سرم کشیدم و کتابام رو جمع جور کردم و گذاشتم تو کیفم و زدم بیرون.داشتم رو پله ها می دویدم که برم پایین که نزدیک بود پخش زمین شم که جلو خودمو گرفتم. یه نگاهی به اطرافم انداختم که دیدم کسی نیست خداروشکر چون اگه مامانم میدید قطعا منو میکشت.یکبار سر این موضوع یک ماه پاهام دو گچ بوده!!..پریدم تو آشپزخونه که دیدم مامان و بابا و آذرباد مشغول صبحانه خوردن هستن.داد زدم:سلااام صبح همگی بخیر.^^
مامان:صبح بخیر دخترم بیا صبحونتو بخور
یه لیوان آب پرتغال رو سر کشیدم و گفتم:نمیخوام مامان دیرم شده تو مدرسه یچیزی میخورم،آذرباد بریم؟
آذرباد:آره من آمادم بریم.
بابا:مواظب خودتون باشین بسلامت.
من:چشم بابا فعلا خداحافظ.
آذرباد هم خداحافظی کرد و راه افتادیم.چون مدرسه منو آذرباد نزدیک هم بود همیشه با هم می رفتیم و میومدیم و آذرخشم که مدرسش تموم شده بود.دیدم داره دیر میشه برا همین به آذرباد پیشنهاد مسابقه دو دادم که با شوق و ذوق قبول کرد و هر دو شروع کردیم به دویدن.هر کی مارو میدید فکر میکرد دیوونه شدیم اول صبحی.رابطم با آذرباد بهتر از آذرخش بود و بیشتر کنار هم می خندیدیم ولی خب هردوشون رو به یه اندازه دوست داشتم.رسیدم به مدرسه و از آذرباد خدافظی کردم و اونم رفت سمت مدرسه خودش.

بقیه در نظرات^^