در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت:۲۱:

۱۰ نظر گزارش تخلف
♦aDeRyAn♦
♦aDeRyAn♦

+حالا کی ضعیفه خودشیفته؟
یهو سرشو گرفت بالا و زل زد تو چشمام....نفسم بند اومد...خیلی..
سرد بود... چشماش...
یهو دستشو مشت کرد اومد بزنه که یوما جلوشو گرفت -هوی هوی...پسر خودتو کنترل کن...چیکار میکنی!! به غیرتت برنمیخوره رو یه دختر دس بلند کنی؟
نگاه یوما کردم+ ببخشید؟؟؟!!!
شین دست مشت کردشو باز کرد.نگاه حقیرانه‌ای بهم انداخت و باز از اون پوزخند زور دراراش زد و رفت...آه خدا...این بشر چراینجوریه؟ حیف اون صورت خوشکل!!
یهو صدای داییم از اون طرف بلند شد-آدرین شین...برای بهم ریختن نظم باشگاه...۳۰دور دور زمین والیبال بدویید!!!
من و شین با تعجب+- چی؟!
دایی- شد ۵۰ دور!
با ذوق پریدم سمت داییم+ چی؟ دایی یعنی تو منو رسما به عنوان عضو تیمت پذیرفتی؟؟
دایی-اوووف...فعلا آره! ولی باید ببینم وضعیتت با شین چجوره...
+اون خر کی باشه؟
دایی-آدرین به‌هرحال اون پاسور تیم و بهترین بازیکن تیممه! باید باهات هماهنگ بشه...اگه نشه مجبوری رو نیمکت ذخیرع بمونی!
+نترس دایی...من معمولا ارتباط خوبی با پاسورا برقرار میکنم...این یکی هم همینجوره...یه کاری میکنم که خودش به دست‌و‌پام بیفته تا بهم پاس بده!
دایی- خاهیم دید...دختر طوفان!
خندیدم+یش...من برم به جریمم برسم...پسرر!۵۰دور؟؟
دایی-حالت بد نشه یهو؟
+نه بابا...اسپری‌ام همرامه!
دایی-تمرینات ما همینجوری و و شاید شدیدتره...میتونی؟
+دختر طوفان نیستم اگه نتونم!
دایی-تو خیلی شبیه مادرتی!
تعظیم کردم+باعث افتخارمه!
آستینامو بالا زدم و رفتم تا بدوم...شین هم جلوی من میدوید...این پسره چشه!؟؟ اعصابمو خورد کرد!!!
***********************
۴۸دور دیده بودم...خب فقط ۲ دور دیگه مونده....ولی...لعنتی نَف‍َسَم داشت اذیت میکرد...چاره‌ای نیس اول باید اسپری‌امو بزنم وگرنه نمیتونم بدوم...اسپری تو کیفم بود...یه لحظه ایستادم...بچه ها داشتن تمرین میکردن...اومدم برم سمت کیفم که یهو یه نفر دستمو گرفت...پشت سرمو نگاه کردم...شین بود!

نظرات (۱۰)

Loading...

توضیحات

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت:۲۱:

۱۱ لایک
۱۰ نظر

+حالا کی ضعیفه خودشیفته؟
یهو سرشو گرفت بالا و زل زد تو چشمام....نفسم بند اومد...خیلی..
سرد بود... چشماش...
یهو دستشو مشت کرد اومد بزنه که یوما جلوشو گرفت -هوی هوی...پسر خودتو کنترل کن...چیکار میکنی!! به غیرتت برنمیخوره رو یه دختر دس بلند کنی؟
نگاه یوما کردم+ ببخشید؟؟؟!!!
شین دست مشت کردشو باز کرد.نگاه حقیرانه‌ای بهم انداخت و باز از اون پوزخند زور دراراش زد و رفت...آه خدا...این بشر چراینجوریه؟ حیف اون صورت خوشکل!!
یهو صدای داییم از اون طرف بلند شد-آدرین شین...برای بهم ریختن نظم باشگاه...۳۰دور دور زمین والیبال بدویید!!!
من و شین با تعجب+- چی؟!
دایی- شد ۵۰ دور!
با ذوق پریدم سمت داییم+ چی؟ دایی یعنی تو منو رسما به عنوان عضو تیمت پذیرفتی؟؟
دایی-اوووف...فعلا آره! ولی باید ببینم وضعیتت با شین چجوره...
+اون خر کی باشه؟
دایی-آدرین به‌هرحال اون پاسور تیم و بهترین بازیکن تیممه! باید باهات هماهنگ بشه...اگه نشه مجبوری رو نیمکت ذخیرع بمونی!
+نترس دایی...من معمولا ارتباط خوبی با پاسورا برقرار میکنم...این یکی هم همینجوره...یه کاری میکنم که خودش به دست‌و‌پام بیفته تا بهم پاس بده!
دایی- خاهیم دید...دختر طوفان!
خندیدم+یش...من برم به جریمم برسم...پسرر!۵۰دور؟؟
دایی-حالت بد نشه یهو؟
+نه بابا...اسپری‌ام همرامه!
دایی-تمرینات ما همینجوری و و شاید شدیدتره...میتونی؟
+دختر طوفان نیستم اگه نتونم!
دایی-تو خیلی شبیه مادرتی!
تعظیم کردم+باعث افتخارمه!
آستینامو بالا زدم و رفتم تا بدوم...شین هم جلوی من میدوید...این پسره چشه!؟؟ اعصابمو خورد کرد!!!
***********************
۴۸دور دیده بودم...خب فقط ۲ دور دیگه مونده....ولی...لعنتی نَف‍َسَم داشت اذیت میکرد...چاره‌ای نیس اول باید اسپری‌امو بزنم وگرنه نمیتونم بدوم...اسپری تو کیفم بود...یه لحظه ایستادم...بچه ها داشتن تمرین میکردن...اومدم برم سمت کیفم که یهو یه نفر دستمو گرفت...پشت سرمو نگاه کردم...شین بود!