فیک ( میتونی صدای قلبم رو بشنوی؟) پارت ۳ [ داخل کپ ] ... نمصن کامنت بزارید :| بگید ادامه بدم یا نع¿¡

۸ نظر گزارش تخلف
Fake Stories;
Fake Stories;

گفت : خیلی دلم  میخواد ی سکس توی آشپزخونه داشته باشم ...

ی دفعه قوری از دستم افتاده ک سریع دوید پیشم گفت : خوبییی؟؟؟
گفتم : آ.. آره خوبم ...
گفت : خیلی بی احتیاطی میکنی
گفتم : چیزی نشدع ک ... الان اینجا رو تمیز میکنم... راستی حالا چرا اشپزخونه؟
خندید گفت : نمیدونم ... آخه همه جا داشتم ... ولی تا حالا آشپزخونه ن ...
با این حرفش ی لبخند مصنوعی ای زدم ... ولی قبلم داشت قطعه قطعه میشد براش
گفتم : راستی گشنت نیس؟
گفت : خیلیی
خندم گرفت ب حالت کیوتش گفت : چی بلدی درس کنی؟
گفتم : من فقط بلدم نودل درس کنم
خندید گفت : فقط همین؟؟
گفتم : آره دیگه چیه نکنه انتظار گوشت کبابی داری؟؟ ( با خندع)
خندید گفت : ن ... آخه من همینشم بلد نیستم
تعجب کردم گفتم : چطور؟
گفت : آخه توی بار آشپزخونه جدا دارع ... و خود آشپز ها اونجا غذا میپزن در ضمن منم نمیتونم برم اونجا
گفتم : آشپزی بلد نیستی ؟
سرشو ب نشونه منفی تکون داد
گفتم : خودم یادت میدم
گفت : واقعاننننن؟ ( با ذوق)
از ذوق کردنش قند توی دلم آب شد ...
گفتم : اوهوم
گفت : تو خیلی مهربونی
رفتم سمت یخچال گفتم : مرسی تو هم خیلی خوشگلی
ی دفعه احساس کردم ناراحت شد
سریع رفتم پیشش گفتم : چیزی شدد¿¡
گفت : نه ... چیزی نیس
گفت : مطمئنی؟
ی دفعه نمیدونم چرا و برای چی بغلش کردم خودم از حرکت جا خوردم برای همین سریع از بغلش اومدم بیرون
گفتم : خب نظرت چیه ک کاهو ها رو خورد کنی؟
گفت : ...

نظرات (۸)

Loading...

توضیحات

فیک ( میتونی صدای قلبم رو بشنوی؟) پارت ۳ [ داخل کپ ] ... نمصن کامنت بزارید :| بگید ادامه بدم یا نع¿¡

۳ لایک
۸ نظر

گفت : خیلی دلم  میخواد ی سکس توی آشپزخونه داشته باشم ...

ی دفعه قوری از دستم افتاده ک سریع دوید پیشم گفت : خوبییی؟؟؟
گفتم : آ.. آره خوبم ...
گفت : خیلی بی احتیاطی میکنی
گفتم : چیزی نشدع ک ... الان اینجا رو تمیز میکنم... راستی حالا چرا اشپزخونه؟
خندید گفت : نمیدونم ... آخه همه جا داشتم ... ولی تا حالا آشپزخونه ن ...
با این حرفش ی لبخند مصنوعی ای زدم ... ولی قبلم داشت قطعه قطعه میشد براش
گفتم : راستی گشنت نیس؟
گفت : خیلیی
خندم گرفت ب حالت کیوتش گفت : چی بلدی درس کنی؟
گفتم : من فقط بلدم نودل درس کنم
خندید گفت : فقط همین؟؟
گفتم : آره دیگه چیه نکنه انتظار گوشت کبابی داری؟؟ ( با خندع)
خندید گفت : ن ... آخه من همینشم بلد نیستم
تعجب کردم گفتم : چطور؟
گفت : آخه توی بار آشپزخونه جدا دارع ... و خود آشپز ها اونجا غذا میپزن در ضمن منم نمیتونم برم اونجا
گفتم : آشپزی بلد نیستی ؟
سرشو ب نشونه منفی تکون داد
گفتم : خودم یادت میدم
گفت : واقعاننننن؟ ( با ذوق)
از ذوق کردنش قند توی دلم آب شد ...
گفتم : اوهوم
گفت : تو خیلی مهربونی
رفتم سمت یخچال گفتم : مرسی تو هم خیلی خوشگلی
ی دفعه احساس کردم ناراحت شد
سریع رفتم پیشش گفتم : چیزی شدد¿¡
گفت : نه ... چیزی نیس
گفت : مطمئنی؟
ی دفعه نمیدونم چرا و برای چی بغلش کردم خودم از حرکت جا خوردم برای همین سریع از بغلش اومدم بیرون
گفتم : خب نظرت چیه ک کاهو ها رو خورد کنی؟
گفت : ...