رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات) (پارت 21)
ایشششش خبر ندارن پسره چند دقیقه پیش عین این دزدا امده بود خونشون الان چه تعارفی بهم تیکه پاره میکنن.
روز بعد نازی تب کرده بود و همش خواب بود. خاله و اقا صابر هم بعد ناهار رفتن که بخوابن منه بیچاره هم که نشسته بودم داشتم ترک های دیوار اتاق نازی رو میشمردم حوصلم خیلی سر رفته بود از طرفی اعصابم از اینکه فردا قرار بود دیانا دختر عمه نازی هم بیاد خورد بود زنگ زدم به مامانم و بعد از حرف زدن باهاش تصمیم گرفتم برم دریا شاید اون پسره خولم بود یکم سر گرم میشدم. نزدیک دریا بودم که دیدم صدای گیتار میاد واوووو اقا پرهاممون از این کارا هم بلده خخ ولی خداییش هم قشنگ میزد و هم قشنگ میخوند. رفتم پیشش نشستم بعد از اینکه اهنگش تموم شد. پرهام:چطور بود؟من:بد نبود قابل تحمله. پرهام:میدونستم که میای. من با تمسخر:افرین پسرم نکنه باهام تلپاتی داری. پرهام:حالا دیگه ,بعضی چیزا رو نمیشه توضیح داد .پوففففف گفتیم میایم یخورده بهم میپیچیم حوصلمون سر نره این که فاز عاشقونه برداشت. من:واقعا دکتری. پرهام:بهم نمیاد.من:نه.پرهام:تو چی؟دانشجویی؟من:به تو چه بچه بجا فضولی یه اهنگ دیگه بخون. پرهام:هر چند که خیلی پررویی ولیییییی...... وا ولی چی خب بنال دیگه اما ننالید و به جاش شروع کرد اهنگ خوندن .(یه اهنگ عاشقونه تو ذهنتون بیارین دیگه من بخش عاشقونم یکم میلنگه) من:خب بسه دیگه حوصلمون سر رفت. بده من برات بزنم. پرهان با تعجب:مگه بلدی. من:نه په فقط تویی که بلدی. گیتارو گذاشتم رو زمینو از قسمت پایینش به عنوان تبل استفاده کردم و شروع کردم به زدنو خوندن. من:پیرهن صورتی دله منو بری کشتی تو منو اما نخوردی. پسره اول با تعجب و چشای گرد شده نگام کرد اما بعدش شروع کرد خندیدن وگاهی هم در خوندن باهام همکاری میکرد خلاصه یه سه ربعی مسخره بازی در اوردیم که گوشیم زنگ خورد. من:الو.سارا:اریکا جان کجایی دخترم. من:چیزه امدم دریا حوصلم سر رفته بود ببخشید الان بر میگردم. و بعد گوشی رو قطع کردم. من:خب بسه دیگه باید برم تو هم تمرین کن دفه بعد ازت امتحان میگیرما .پرهام :این حرف یعنی ما بازم هم دیگه رو میبینیم. من:حالا ببینم مهربونیم تا کجا میکشه فقط اندفه همراه خودت خوراکی هم بیار و انقده خسیس نباش. بعدم دوییدم سمت ویلا و به پسره اجازه حرف زدن ندادم.
نظرات (۱۹)