رمان «من و داداشیم» پارت ۴۷
چرا من نمیتونم تو ماشین بخوابم؟؟خب خوابم میاد..چرا وقتی یاسی رو بغل کردم آراد گفت پاشین بریم؟؟گفت بریم دیگه چرا نداره..چرا اَد وقتی یاسی رو میخواستم بغل کنم؟؟از صبح هم وقتی با یاسی گرم میگرفتم یجوری میشد..نکنه حسودی میکنه؟؟به چی؟؟به اینکه به یاسی توجه میکنم؟؟این کجاش حسادت داره؟؟
+آراد..
-جان دلم؟
+به یاسی حسادت میکنی؟؟
-نه..چرا باید به یاسی حسادت کنم؟
+چون نقطه توجهمه..
-تو که میدونی پس چرا نقطه توجهت یاسیه؟
+پس حسادت میکنی..
-اینو نگفتم..
+ولی چیزی که گفتی این معنی رو میداد..
خودمو به سمتش کج کردم و ادامه دادم+حسود خوان مطمئن باش هیچکس نمیتونه جای تورو تو قلبم بگیره حتی یاسی..
گونشو بوسیدم و به حالت اولم برگشتم..
-پس بگو امشب نمونه پیشمون..
+حتی فکرشم نکن..
-چرا؟
-چون معلوم نیست تو ذهن منحرفت چی میگذره..
-آرام خانوم تو دیگه فقط و فقط واسه منی..هرکاریم بکنم دیگه جای اعتراض نداره..
+بردت که نیستم زنتم..هنوزم کامل زنت نشدم فقط عقدیم..
-همینکه اسمم تو شناسنامته یعنی زنمی..
+جدیدا خیلی زورگو حسود و شکاک شدی..یکم تحمل داشته باش..من که ور دلتم همیشه..
-میخوام یه کاری بکنم دیگه جای برگشت نداشته باشی..
+چی؟؟چی میگی؟؟چی کار میخوای بکنی؟؟
دستشو برد تو موهاش..ناخونشو کشید رو پیشونیش و گفت-هیچی نشنیده بگیر..
دیگه داشتم کم کم میترسیدم..منظورش از این حرفا چی بود؟؟چی کار میخواست بکنه که دیگه راه برگشت نداشته باشم؟؟ولش فعلا که یاسی هست و کاری نمیتونه بکنه..واقعا یاسی چرا میخواد بیاد پیش من؟؟آراد ماشینو جای خودش تو پارکینگ پارک کرد..پیاده شدیم..یاسی هنوز خواب بود..
-بیدارش میکنی یا..
+بیدارش میکنم..
در عقب و باز کردم..نشستم کنار یاسی و آروم صداش کردم..چشماشو باز کرد..یکم در و برشو نگاه کرد تا بفهمه کجاست..
+پاشو رسیدیم..
رفتیم سوار آسانسور شدیم..تا وقتی که بریم تو خونه سر یاسی رو شونم بود..چه اتفاقی افتاده بود براش؟؟این رفتاراش واقعا نگران کنندست..وارد خونه که شدیم یه راست رفتم سمت اتاقم و یاسی رو با خودم بردم..در اتاقمو قفل کردم..یاسی خودشو رو تخت ولو کرد..شال و مانتمو در آوردم..نشستم پیشش رو تخت..
+چی شدی یاسی؟
حرفم که تموم شد اشکاش سرازیر شد رو گونه هاش..بلندش کردم و سرشو گذاشتم رو شونم..
+چی شده قربونت بشم؟؟
نظرات (۲)