مافیای سرد من پارت ۴ لایک
یدفعه نامجون عصبی اومد تو نمدونم چرا عصبی بود منم ترسید رفتم خوابیدم ....... ۲ ساعت بعد با صدا داد بلند شدم رفتم پایین ...... دیدم # علامت نامجون بود # روی سره یکی از خدمت کار ها اسلحه گذاشته زنه جوون بود ی بچه داشت تو گریه میکرد تقریبا ۲ یا۳ ساله بود خواستم برم پایین که شلیک کرد منم خواستم بدو ام بالا که دیدم بچه خیلی داره گریه میکنه آروم به بچه اشاره کردم بیا آروم از اون کنار آومد بغلم گفتم هیس بچه آروم شد رفتم تو اتاق گذاشتمش رو تخت گفت اون آقاهه ماما هق چی کار کرد منم نمیدونستم چی بگم گفتم هیچی ولش کن خوابت میاد ؟ گفت اره اسمت چیه؟ گفت مینهو گفتم بدو بیا بقلم بخوابیم دلم براش سوخت نامجون خیلی بی رحمه (اون بهترین لیدر دنیاس) بچه خوابید بعد یک ساعت نامجون اومد تو اتاق بادیدن بچه تعجب کرد داد زد گفت اجومااااا اون زنه سریع اومدگفت اینو بچه رو ببرش مثل برق گرفته ها پریدم گفتم هق ن نه توروخدا بزار بمون گفت باشه اجوما برو # گفت میبینم بچه دوس داری هه رفت بیرون .... ویو نامجون اه خدمتکار بی عرضه یعد این که کارانو کردم رفتم به ا/ت سربزنم دیدم مینهو بغلش بهش گفتم بچه دوس داری دوبار ویو ا/ت مینهو بیدارش گفت هق ماما گفتم هوشش بیا بغلم گفتم من هق گرسنمه گفتم بیا بریم پایین گفت باش بغلش کردم بردمش با پایین تو پله ها تهیونگ رو دیدیم ی پوزخند زد و رفت بالا منم دوباره داشتم میرفتم پایین نامجون رو دیدم نگاهش نکردم ولی سنگینیه نگاشو حس کردم ی دفعه زیر لب گفت ........ خب بچه ها ۵ تالایک= پارت ۵ بوس بهتون
نظرات (۱۱)