دیگه بازی قدرت رو ادامه نمیدم(:
سلام گایز رهام ... همین چند ساعت پیش برگشتیم ینی به زور برگردوندنم/= هی مطمئنم همتون از حالم خبر دارید ... نمیخوام ناراحتتون کنم اما بخاطر شرایط روحیم نمیتونم بازی قدرت رو ادامه بدم الان واقعا تو شرایطی نیستم که یه همچین داستانی رو بنویسم . خودتون میدونید همونطور که گفتم این داستان خیلی خشنه و تازه ماجرا قراره شروع بشه و این حجم از خشونت و محتوا های داستان اصلا الان برای روحیه من خوب نیست ): واقعا متاسفم من دوست ندارم کاری رو نصفه انجام بدم اما واقعا نمیتونم این داستان رو ادامه بدم قول میدم هر وقت بهتر شدم و تونستم خودمو و جمع و جور کنم ادامش بدم (: راستی براتون یه خبر خوب دارم : بجای این داستان یه داستان دیگه براتون تو تستچی میزارم که میزارم خودتون انتخاب کنید کدوم داستانم رو براتون بزارم ( من زیاد داستان نوشته شده دارم ینی ایده پردازی هاشون رو انجام دادم ) من فقط اسم داستان و شخصیت اصلی داستان رو میگم ولی راجب ژانرش و اینا چیزی نمیگم (: خب هر داستان رای بیشتری آورد اون رو میزارم .
داستان اول : داستان ترس از شوگا
داستان دوم: داستان آخرین شب از جیهوپ
داستان سوم: ازدواج اجباری از جیمین
خب ببینم کدوم داستان بیشتر رای میاره لطفا تا شب نظراتتون رو بگید که من تیزر داستان رو بزارم بازم متاسفم
نظرات (۸۰)