داشت شروع می شد خفش کردم
داشت شروع میشد که خفش کردم درست وسط جمله بود که نقطه گذاشتم نمیخواستم کلام تمام شود نمیخواستم جمله معنا پیدا کنم نیمه
شب بود گمانم ناگهان آمد یا بهتره بگویم داشت میآمد که من یک گام پس رفتم نقطه را گذاشتم و عقب کشیدم.
نقطه را گذاشته بودم وسط کلمه حتی فرصت تمام شدن کلمه را هم نداده بودم چه برسد به تمام شدن جمله نمیدانم نقطه را کجای کلمه
گذاشته بودم شاید روی دال یا بر غصه با یا روی لبه دندانه سیم بس که با شتاب این کارو کرده بودم بس که میترسیدم دستام انگار که مرتکب قطع شده
باشند از هیجان اضطراب میلرزیدم انگار کسی را نیامده کشته بودم دستامو گذاشته بودم روی گلوشو فشار داده بودم وقتی داشت خفه میشد
چیزی نگفت تقلا نکرد التماس نکرد فقط نگاهم کرد.
آنچه که شنیدید بخشی از کتاب عشقی بی قاف بیشین بی نقطه است این کتاب به قلم مصطفی مستور و توسط نشر چشمه به چاپ رسیده من
گوینده:مهدیه م نعمتی
تهیه شده:در رادیو دارالفنون
radio.darolfunun.com
نظرات