فصل دوم رمان THE EDICTION (اعتیاد) پارت دوم
نگاهی به قیافه شیطون جونگوون انداختم که با لبخند نگاهم میکرد. چشمای جذابش واقعا گیرا و دوس داشتنی بود ولی خب چه کنیم که پیشی نازمون پا به هیچ کس نمیداد...
>از وقتی با هیسونگ میگردی هپروتی شدیا.
صدای خنده های ریز ریزش رو شنیدم که دنبالش شیطنت بار ادامه داد:
>نکنه اون بالا ها کراشی یا جذابی چیزی دیدی؟
سرش رو نزدیکم کرد و از زاویه دید من نگاه کرد که نگاهش به نیکی و جونگ سونگ رسید.
> همچین محو بودی گفتم چی دیدی...خاک تو سر پسر ندیدت خوبه حالا جونگ سونگه
با پس گردنی ای که بهش زدم ادا و اطوارش شروع شد و ریز ریز با نگاه شیطانیش میخندید.
_ کم مسخره بازی دربیار جونگوون میام براتا...
>نه حرفمو پس میگیرم اصلا هم شبیه هیسونگ نشدی...تازه وحشی تر هم شدی..
_یااااااااا
دستمو آوردم بالا که دوباره حرکتی برم که نیکی و جونگ سونگ به همراه هه سو و سونو به سمت ما آمدند.
>بیا تحویل بگیر خواهرتو نیکی که هیسونگ هیونگ بجای اینکه درستش کنه قاتل تحویل جامعه داده...
با این حرفش خنده مهمان جعممان شد و لبخند میان لب های همه شکفت.
سونو: کم اذیت کن جونگوون شی...
نیکی: راست میگه اون الان خطرناکه... سونو الان خوراک اذیت کردنه. نظرت چیه مرد بزرگ؟
سونو: ای بابا باز منو مظلوم گیر اوردین آخه...
جونگوون: نبابا از بس اذیتش کردیم هیچی از لپاش نمونده ولش کن بزار قاچ و چله بشه بعد...
سونو بود که حرص میخورد و این بقیه بچه ها بودن که از خوشی و حرص دادن سونو لذت میبردن.
من به اینجا تعلق داشتم. اینجا جای واقعی من بود...
< ما واقعا خوشحالیم که به جمعمون برگشتی...
برگشتم و به چشمای کشیده و خندان جونگ سونگ خیره شدم. میدانستم که خوشحال ترین جمع در حال حاضر اونه...
با لبخند نگاش کردم. اون واقعا توی این مدت خیلی زحمت کشیده بود و تمام درس های عقب افتاده را به هر صورتی که میتوانست برایم توضیح داده بود تا بتوانم کمی از نبود هایم را جبران کنم.
_منم خوشحالم که دوباره پیشتون برگشتم...واقعا اینو میگم...
نظرات (۲۰)