در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان جدید قسمت ۲ ●~●

Light
Light

روزها سپری می شد و این دو اغلب وقت خود را با هم به سر می بردند تا لختی همه چیز گل و بلبل بود تا این که دمق بودن پسرک شمشیر موی/= اعصاب پسر قصه ی ما را به باد صبا داد.در نتیجه او در صدد بهبود بخشی به حال دوستش برآمد ولی از آنجا که خلقیاتش به درد کارخونه ی پرژک هم نمی خورد بیشتر خراب کاری کرد و موجب رنجش خاطر دوست گرامی شد...
این اتفاق که برای پسر سهمناک‌بود او را وا داشت تا به تک و پو بیفتد و با اندک ذوقی که در نامه نگاری داشت دل دوست را به دست آرد. ماموریت انجام شد و این اتفاق هم به خیر گذشت.پس از این اتفاق نا میمون دل این دو دوست  به هم نزدیک تر گشت و حال به اندازه ی برادر برای هم ارزش قائل بودند. پسرک پشمک موی هم ازین اوضاع شاد بود چون دیگر کمتر دچار عدم تعادل اعصاب و بدخلقی می شد. اما همیشه قرار نیست اوضاع به این خوبی باشد در نهایت روزی رسید که در تقویم پسرک پشمک موی یوم الاسود نامگذاری شده بود/= یومی که اع ببخشید روزی که  پسرک پشمک موی سر موضوع پیش و پا افتاده ی دیر جواب دادن نامه اش آتش تفرقه و فتنه را برافروخت! او که دوباره ی خلقیات ما سوی الانسانش بر او سیطره یافته بود سراغ دوست و برادرِ قبلا عزیزش /= رفت و بر سر او کوبید که چرا چون کرده؟ منتظر جواب ماند اما ندایی نیامد/= متاسفانه پسرک شمشیر موی/= بر اثر شدت جراحت وارده جان به جان آفرین تسلیم کرد و به دیدار حق شکافت/=  متاسفم دیگه هر کاری از دستمون برمیومد انجام دادیم/÷
پسرک پشمک موی نگاهی به رهگذر انداخت و ادامه داد: می بینی یک لحظه غفلت چه میکنه با آدم؟ الان من یه مجرم فراری ام...می دونم ، تو قاضی این شهری لطفا منو با خودت ببر و به سزای اعمالم برسون. هق هق هق
رهگذر نگاه عاقل اندر صفیحی(؟) به او انداخت و گفت: چرا یاوه میگویی مرد مومن مگه کلید اسراره /= قاضی کجا بود من فقط اومده بودم که با مبانی نتورک مارکتینگ آشنات کنم تا سر ماه میلیاردر شی...
پسرک با شنیدن این سخن از جا پرید و گفت : جدی؟؟ خب توضیح بده ببینم منم می خوام ازینا!!!
مرد چشم غره ای رفت و گفت: متاسفانه تو ضوابط ما اومده افراد مبتلا به بیماری اعتیاد رو راه ندیم/= حالا جدای ازینا، راستشو بگو چی میزنی؟
پسرک که فهمیده بود این همه مدت در حال گل لگد کنی بوده صحنه را از راستِ تصویر ترک گفت و رفت به تماشای شبکه ی چهار بنشیند.

نظرات (۵۷)

Loading...

توضیحات

داستان جدید قسمت ۲ ●~●

۱۳ لایک
۵۷ نظر

روزها سپری می شد و این دو اغلب وقت خود را با هم به سر می بردند تا لختی همه چیز گل و بلبل بود تا این که دمق بودن پسرک شمشیر موی/= اعصاب پسر قصه ی ما را به باد صبا داد.در نتیجه او در صدد بهبود بخشی به حال دوستش برآمد ولی از آنجا که خلقیاتش به درد کارخونه ی پرژک هم نمی خورد بیشتر خراب کاری کرد و موجب رنجش خاطر دوست گرامی شد...
این اتفاق که برای پسر سهمناک‌بود او را وا داشت تا به تک و پو بیفتد و با اندک ذوقی که در نامه نگاری داشت دل دوست را به دست آرد. ماموریت انجام شد و این اتفاق هم به خیر گذشت.پس از این اتفاق نا میمون دل این دو دوست  به هم نزدیک تر گشت و حال به اندازه ی برادر برای هم ارزش قائل بودند. پسرک پشمک موی هم ازین اوضاع شاد بود چون دیگر کمتر دچار عدم تعادل اعصاب و بدخلقی می شد. اما همیشه قرار نیست اوضاع به این خوبی باشد در نهایت روزی رسید که در تقویم پسرک پشمک موی یوم الاسود نامگذاری شده بود/= یومی که اع ببخشید روزی که  پسرک پشمک موی سر موضوع پیش و پا افتاده ی دیر جواب دادن نامه اش آتش تفرقه و فتنه را برافروخت! او که دوباره ی خلقیات ما سوی الانسانش بر او سیطره یافته بود سراغ دوست و برادرِ قبلا عزیزش /= رفت و بر سر او کوبید که چرا چون کرده؟ منتظر جواب ماند اما ندایی نیامد/= متاسفانه پسرک شمشیر موی/= بر اثر شدت جراحت وارده جان به جان آفرین تسلیم کرد و به دیدار حق شکافت/=  متاسفم دیگه هر کاری از دستمون برمیومد انجام دادیم/÷
پسرک پشمک موی نگاهی به رهگذر انداخت و ادامه داد: می بینی یک لحظه غفلت چه میکنه با آدم؟ الان من یه مجرم فراری ام...می دونم ، تو قاضی این شهری لطفا منو با خودت ببر و به سزای اعمالم برسون. هق هق هق
رهگذر نگاه عاقل اندر صفیحی(؟) به او انداخت و گفت: چرا یاوه میگویی مرد مومن مگه کلید اسراره /= قاضی کجا بود من فقط اومده بودم که با مبانی نتورک مارکتینگ آشنات کنم تا سر ماه میلیاردر شی...
پسرک با شنیدن این سخن از جا پرید و گفت : جدی؟؟ خب توضیح بده ببینم منم می خوام ازینا!!!
مرد چشم غره ای رفت و گفت: متاسفانه تو ضوابط ما اومده افراد مبتلا به بیماری اعتیاد رو راه ندیم/= حالا جدای ازینا، راستشو بگو چی میزنی؟
پسرک که فهمیده بود این همه مدت در حال گل لگد کنی بوده صحنه را از راستِ تصویر ترک گفت و رفت به تماشای شبکه ی چهار بنشیند.