جک خندان *بخش سی و یکم
و با این حرف جک دستشو توی سینه ی ایساک کرد محکم
قبلشو که میتپید کشید و زندگی ایساک در روی چوب سرد زود تر از چشماش بسته شد
اون مادرشو دید، پدرشو، مدرسه ی شبانه روزیشو، قربانی هاش و اخرین چیزی که دید توی ذهنش شاد بود یک کریسمس بسیار خاص، موقعی که اون بیدار شده بود. اون جعبه ی زیبای هک شده ی چوبی رو پیدا کرده بود.. اولین دوستش... !
نظرات (۲)