در حال بارگذاری ویدیو ...

Life[part6] _حسی فراتر از دوستی...!+کپ

ʏᴇᴏɴʙɪɴ
ʏᴇᴏɴʙɪɴ

ʟɪꜰᴇ
ᴾᵃʳᵗ ⁶
تقریبا یک ساعتی گذشته بود ولی سونو از اتاق خارج نشده بود و داشت فکر می‌کرد
چرا از کاری که سونگهون کرده دلخور نیست!؟
جلوی سونگهون جوری جلوه داد انگار از کار دلخوره ولی اصلا اینجوری نبود!
قبل این اتفاق فک میکرد حساسای فراتری از دوستی نسبت به سونگهون داره ولی سعی کرد انکارش کنه
مغز سونو منطق درنظر میگرفت و می‌گفت اون دوست توعه نمیتونی دوسش داشته باشی، اما قلبش میگفت دوست داشتن سونگهون ایرادی نداره!
توی دوراهی بود ،احساساتشو درک نمی کرد
با صدای در به خودش اومد و افکارشو نصفه نیمه رها کرد
سونگهون:میتونم بیام داخل؟
سونو:بیا داخل
وارد اتاق شد و روی تخت کنار سونو نشست
سونگهون:متاسفم
سونو:ایرادی نداره مست بودی ولی قول بده دیگه مست نکنیااا
سونگهون با خنده گفت:باشه ،اوممم راستی دیشب میخواستی باهم حرف بزنیم ولی نشد میخوای الان حرفاتو بگی؟
سونو:آره
سونگهون:بگو می‌شنوم
سونو:خب میخواستم درباره ی بابام حرف بزنم ،ماجرای دوروز پیش که بابام توی مدرسه دعوا راه انداخته بود خیلی اذیتم میکنه چرا بعد یک ماه تازه یادش اومده یه پسر داره؟چرا آخه چرا بعد یک ماه که من تازه به این زندگی عادت کردم باز اومده داره گیجم میکنه مگه نگفته بود من پسرش نیستم؟پس باید بیخایل این موضوع میشد ولی الان داره دوباره عذابم میده
همینطوری که حرف می‌زد اشکاش هم سرازیر میشد
بعد مکث کوتاهی ادامه داد
سونو:اصلا رو چه حسابی روش شده؟نگفته بچم تو یک ماه کدوم گوریه بعدش یادش اومده باید بره پیش جیک من نمی‌فهمم چرا انقد زندگی داره شرایطی برام سخت میکنه...
و هق هقش بالا گرفت جوری که دل سنگ هم آب میکرد چه برسه به سونگهون که تحمل دیدن اشکای سونو رو نداشت
سونگهون دستاشو باز کرد و سونو رو به آغوشش دعوت کرد
سونگهون:میدونم سخته ولی باید با بابات حرف بزنی و اینکه من همیشه پشتم روی منم حساب باز کن
تنها چیزی که میتونست بگه همین بود...
حتی این اوضاع برای سونگهون هنم گیج کننده بود و نمیتونست پدر سونو رو درک کنه...

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

Life[part6] _حسی فراتر از دوستی...!+کپ

۱۰ لایک
۲ نظر

ʟɪꜰᴇ
ᴾᵃʳᵗ ⁶
تقریبا یک ساعتی گذشته بود ولی سونو از اتاق خارج نشده بود و داشت فکر می‌کرد
چرا از کاری که سونگهون کرده دلخور نیست!؟
جلوی سونگهون جوری جلوه داد انگار از کار دلخوره ولی اصلا اینجوری نبود!
قبل این اتفاق فک میکرد حساسای فراتری از دوستی نسبت به سونگهون داره ولی سعی کرد انکارش کنه
مغز سونو منطق درنظر میگرفت و می‌گفت اون دوست توعه نمیتونی دوسش داشته باشی، اما قلبش میگفت دوست داشتن سونگهون ایرادی نداره!
توی دوراهی بود ،احساساتشو درک نمی کرد
با صدای در به خودش اومد و افکارشو نصفه نیمه رها کرد
سونگهون:میتونم بیام داخل؟
سونو:بیا داخل
وارد اتاق شد و روی تخت کنار سونو نشست
سونگهون:متاسفم
سونو:ایرادی نداره مست بودی ولی قول بده دیگه مست نکنیااا
سونگهون با خنده گفت:باشه ،اوممم راستی دیشب میخواستی باهم حرف بزنیم ولی نشد میخوای الان حرفاتو بگی؟
سونو:آره
سونگهون:بگو می‌شنوم
سونو:خب میخواستم درباره ی بابام حرف بزنم ،ماجرای دوروز پیش که بابام توی مدرسه دعوا راه انداخته بود خیلی اذیتم میکنه چرا بعد یک ماه تازه یادش اومده یه پسر داره؟چرا آخه چرا بعد یک ماه که من تازه به این زندگی عادت کردم باز اومده داره گیجم میکنه مگه نگفته بود من پسرش نیستم؟پس باید بیخایل این موضوع میشد ولی الان داره دوباره عذابم میده
همینطوری که حرف می‌زد اشکاش هم سرازیر میشد
بعد مکث کوتاهی ادامه داد
سونو:اصلا رو چه حسابی روش شده؟نگفته بچم تو یک ماه کدوم گوریه بعدش یادش اومده باید بره پیش جیک من نمی‌فهمم چرا انقد زندگی داره شرایطی برام سخت میکنه...
و هق هقش بالا گرفت جوری که دل سنگ هم آب میکرد چه برسه به سونگهون که تحمل دیدن اشکای سونو رو نداشت
سونگهون دستاشو باز کرد و سونو رو به آغوشش دعوت کرد
سونگهون:میدونم سخته ولی باید با بابات حرف بزنی و اینکه من همیشه پشتم روی منم حساب باز کن
تنها چیزی که میتونست بگه همین بود...
حتی این اوضاع برای سونگهون هنم گیج کننده بود و نمیتونست پدر سونو رو درک کنه...

موسیقی و هنر