کاروان با وقار وارد شد - روضه - سیدرضا نریمانی
کاروان با وقار وارد شد
یار ما با نگاه وارد شد
آینه با تمام آینهها
بین گرد و غبار وارد شد
در یمینش زُهِیر زانو زد
و حَبیب از یسار وارد شد
آمده بر سر قرار امّا
خواهرش بیقرار وارد شد
(بیا برگردیم از این دیار پر بلا)
خواهر تکسوار در مَحمل
بین هجدهسوار وارد شد
دختری نیز با دوتا خلخال
با دوتا گوشوار وارد شد
روبرو نیز سیهزار نفر
لشکر نیزهدار وارد شد
چند روزی گذشت و در گودال
لاله در لالهزار وارد شد
شمر در قتلگاه وارد شد
بعد از آن یک سپاه وارد شد
گوییا وقتِ ذبح اعظم شد
بدن شاه نامنظم شد
شاه افتاد بیرمق امّا
چکمه در پای شمر محکم شد
میان این همه مخلوق برگزیده شدم
برای گریه به داغ تو آفریده شدم
اگرچه وصل نصیبم نشد خداراشکر
یکی دوبار حوالی یار دیده شدم
اگر که اهل توام کار من نه کارِ توست
رمیده از همه جا سوی تو کشیده شدم
اگرچه هیچ ندارم سِلاح گریه که هست
به لطف خشکیِ لبهات آبدیده شدم
به ذکر نام شریفت گذشت عمر من
خوشم که پیش نگاه خودت خمیده شدم
زآتش هجر، منِ سوخته خِرمن چه کنم
من نگویم تو چه کردی تو بگو من چه کنم
آمدهام با تو در این دشتِ نفسگیر، نفس
بی تو ای همنفسم لحظهی رفتن چه کنم
خیمهها سوخت چقدر جان تو حیرتزدهام
با یتیمانِ شَرَر سوخته دامن چه کنم
رفتی و هیچ نگفتی که پس از رفتن تو
تک و تنها وسط این همه دشمن چه کنم
اینجا از دوری از غربت لبریزه
اشکام پنهونی رو گونم میریزه
میبینی حسین دستای لرزونم
حال پریشونم
بی تو چطور زنده بمونم
گردش چشات منو پر از غم کرد
اسیر ماتم کرد
برا تو دلواپسم کرد
تو تکسوار زینبی، دار و ندار زینبی
تنها نگار زینبی، تنهام نذاری
شرح حال من گرمای این منزل
میسوزه جانم بالای این مَحمل
به زینب نگو جدایی در پیشه
قلبم پر آتیشه
سرت سوارِ نیزه میشه
نگو سهمِ من، طناب و زنجیره
انگار که تقدیره
آتیش به معجرم بگیره
باید برم با اضطراب، بدون مَحرم و نقاب
میون مجلس شراب، تنهام نذاری
به خاطر میسپرد آن لحظهی دیدار، بویت را
برای آخرین بار آمد و بوسید رویت را
میخواهم از تمام زوایا ببینمت
من با کدام چشمِ تماشا ببینمت
ای کاش ذرههای تنم چشم میشدند
تا واضح از تمام جهتها ببینمت
نظرات (۳)