در حال بارگذاری ویدیو ...

❤داستان لئو از گروه vixx❤درخواستی Lili❤

۳۳ نظر گزارش تخلف
Nazz_bano
Nazz_bano

خیلی ترسیده بودتندتند نفس میکشیدوباتمام توانش میدوییددلش میخواست جیغ بزنه ولی میترسیدصداش به گوشش برسه وپیداش کنه خسته شده بودپشته یه درخت بزرگ قایم شدبادوتادستاش روی دهنشوفشارمیدادتاصداشونشنوه صدای قدمهای کسی و شنید لابدخودشه جز اون که کسی تو جنگل نیست داشت ازترس قبض روح میشدپشت یه درخت قایم شدوجفت دستاشو گرفت جلوی دهنش تا صداش در نیاد_تودلش خداخدامیکردکه پیداش نکنه_صدایی نمیشنیداروم دستاش و اووردپایین تا نگاهی به دوروبربندازه ولی همین که خواست تکون بخوره اون اومدجلوش یه جفت چشم سرخ با دندونای نیش بلند_خواست جیغ بزنه امااز ترس بیهوش شد_سرش خیلی دردمیکرد_حالت تهوع داشت بوی منزجرکننده خون داشت حالشو به هم میزد_دهنش تلخ شده بود_روی یه تخت کهنه دراز کشیده بود کلبه ی سردوسط جنگل ترسشو دوبرابر کرده بوددیگه میترسید صدایی ازش بیرون بیاد_میترسیداون بیاد بالا سرش_باخودش میگفت خدایا اون چی بود؟ادم بود ولی نبود_چشماش_دندوناش_خدای من اروم اروم اشک میریخت وارزومیکرد لئو بیاد نجاتش بده مطمئن بوداگه لئو نیاداینجا؛اخرخطشه_توفکروخیاله خودش غرق بودکه درباصدای بدی بازشدانگارصدسال بود رنگ روغن به خودش ندیده_خودش بود_افتادبه التماس کردن؛خواهش میکنم منو نکش توروخداجلونیامن خانواده دارم دوست پسرم منتظرمه_امروزتولدشه_من بایدپیشش باشم خواهش میکنم بهم رحم کن_وگریه بود که نذاشت ادامه بده_اون بهش نزدیک و نزدیک تر میشد تااینکه صورتش تونوری که از پنجره به داخل نفوذکرده بود پیدا شد_دخترخشکش زد_امکان نداره تو؟توچرا؟چطورممکنه؟یعنی اونی که دیشب منو اوورده اینجاتوبودی؟اون موجود؟لئو؟چراحرف نمیزنی؟
لئونزدیک شد و روبروش روزانو نشست وشروع کرد به حرف زدن(همیشه میخواستم اینو بهت بگم_ولی میترسیدم بافهمیدنش بزاری بری_همون سه سال پیش توی رستوران روز جشن فارغ التحصیلیت میخواستم بهت بگم ولی بازم نتونستم_اینکه تو نباشی درحدمرگ منو میترسوندهرچندمن یبارمردم ولی اون مرگ کجا و از دست دادن تو کجا_من خیلی دوستت دارم خیلی اینو خودتم خوب میدونی_اما_دلیل اینکه الان دارم اینو بهت میگم اینه که من وقت زیادی ندارم تا ساعت دوازده امشب همه چیز تموم میشه)
دختر گفت یعنی چی تموم میشه چی تموم میشه؟
لئوگفت؛من تموم میشم وقتم تموم شده_خواستم واسه اخرین بارچهره واقعیمو بهت نشون بدم که تو ازهوش رفتی حتی تو هم ترسیدی_میدونم باورش واست سخته ولی
ادامه کامنت اول

نظرات (۳۳)

Loading...

توضیحات

❤داستان لئو از گروه vixx❤درخواستی Lili❤

۱۷ لایک
۳۳ نظر

خیلی ترسیده بودتندتند نفس میکشیدوباتمام توانش میدوییددلش میخواست جیغ بزنه ولی میترسیدصداش به گوشش برسه وپیداش کنه خسته شده بودپشته یه درخت بزرگ قایم شدبادوتادستاش روی دهنشوفشارمیدادتاصداشونشنوه صدای قدمهای کسی و شنید لابدخودشه جز اون که کسی تو جنگل نیست داشت ازترس قبض روح میشدپشت یه درخت قایم شدوجفت دستاشو گرفت جلوی دهنش تا صداش در نیاد_تودلش خداخدامیکردکه پیداش نکنه_صدایی نمیشنیداروم دستاش و اووردپایین تا نگاهی به دوروبربندازه ولی همین که خواست تکون بخوره اون اومدجلوش یه جفت چشم سرخ با دندونای نیش بلند_خواست جیغ بزنه امااز ترس بیهوش شد_سرش خیلی دردمیکرد_حالت تهوع داشت بوی منزجرکننده خون داشت حالشو به هم میزد_دهنش تلخ شده بود_روی یه تخت کهنه دراز کشیده بود کلبه ی سردوسط جنگل ترسشو دوبرابر کرده بوددیگه میترسید صدایی ازش بیرون بیاد_میترسیداون بیاد بالا سرش_باخودش میگفت خدایا اون چی بود؟ادم بود ولی نبود_چشماش_دندوناش_خدای من اروم اروم اشک میریخت وارزومیکرد لئو بیاد نجاتش بده مطمئن بوداگه لئو نیاداینجا؛اخرخطشه_توفکروخیاله خودش غرق بودکه درباصدای بدی بازشدانگارصدسال بود رنگ روغن به خودش ندیده_خودش بود_افتادبه التماس کردن؛خواهش میکنم منو نکش توروخداجلونیامن خانواده دارم دوست پسرم منتظرمه_امروزتولدشه_من بایدپیشش باشم خواهش میکنم بهم رحم کن_وگریه بود که نذاشت ادامه بده_اون بهش نزدیک و نزدیک تر میشد تااینکه صورتش تونوری که از پنجره به داخل نفوذکرده بود پیدا شد_دخترخشکش زد_امکان نداره تو؟توچرا؟چطورممکنه؟یعنی اونی که دیشب منو اوورده اینجاتوبودی؟اون موجود؟لئو؟چراحرف نمیزنی؟
لئونزدیک شد و روبروش روزانو نشست وشروع کرد به حرف زدن(همیشه میخواستم اینو بهت بگم_ولی میترسیدم بافهمیدنش بزاری بری_همون سه سال پیش توی رستوران روز جشن فارغ التحصیلیت میخواستم بهت بگم ولی بازم نتونستم_اینکه تو نباشی درحدمرگ منو میترسوندهرچندمن یبارمردم ولی اون مرگ کجا و از دست دادن تو کجا_من خیلی دوستت دارم خیلی اینو خودتم خوب میدونی_اما_دلیل اینکه الان دارم اینو بهت میگم اینه که من وقت زیادی ندارم تا ساعت دوازده امشب همه چیز تموم میشه)
دختر گفت یعنی چی تموم میشه چی تموم میشه؟
لئوگفت؛من تموم میشم وقتم تموم شده_خواستم واسه اخرین بارچهره واقعیمو بهت نشون بدم که تو ازهوش رفتی حتی تو هم ترسیدی_میدونم باورش واست سخته ولی
ادامه کامنت اول