رمان طراح عشق(23)
رفتم تو اتاقم که بخوابم.پشت سر من همه رفتن تو اتاقاشون.منم بعد از اینکه وسیله هامو گذاشتم تو اتاقم رفتم تو اتاق لی شب بخیرمو بگم.
-شب بخیر عزیزم.
لی:میشه اینجا بخوابی؟
دستپاچه شدم.یعنی چی؟من پیشش بخوابم که چی بشه؟
-چرا؟
لی:همین جوری.گفتم شاید شیطونی دوست داری.
-دوست دارم ولی همونجوری که همیشه شیطونی میکنم.
لی:باشه.منم همینو گفتم دیگه.
با کلی خجالت رفتم کنارش خوابیدم.منو بیشتر چسبوند به خودش.دستشو دور کمرم حلقه کرد.منم یه دستمو گذاشتم روی لپش و با انگشت شصتم لباشو نوازش کردم.هیچ وقت نمیخواستم این لحظه تموم بشه.
توی فکر وخیال بودم که یه دفعه لباشو اورد جلو چسبوند به لبام.اخیش!بوسه هاش بهم ارامش میداد.انگار اینجوری راحت نبود.اون یکی دستشو گذاشت زیر سرم بلندم کرد نشوند.اروم اروم لبامو به بازی گرفت.
بعد از اینکه خسته شد ول کرد.دوست داشتم دوباره تکرار بشه.انگار هیچ وقت سیر نمیشدم.
وقتی دوباره رو تخت ولو شدیمدستشو دراز کرد دستمو بگیره.دستمو گرفت و چسبوند به قلبش.
لی:اینو حس میکنی؟این قلب منه که برای تو میتپه.
از این حرفش خندم گرفت.
واسه همین خودمو بیشتر چسبوندم بهش تا لبشو ببوسم.اونم همراهیم کرد.فکر کنم دیگه داشتم زیاده روی میکردم.بس بود هرچی بوسش کرده بودم.هر چی که بود لبامو گذاشتم رو لباش و چند ثانیه نگه داشتم.بعدش ول کردم.
لی:اون جوری نکن میخورمتا.
-من که خوردنی نیستم.
لی:ولی من میخورمت.
-خیلی خب!شیطونی بسه.بگیر بخواب.منم میرم اتاق خودم.صبح برن اتاقم ببینن نیستم شک میکنن.
لی:باشه.برو عشقم.شب بخیر.
-شب بخیر.
یه بوسه کوتاه رو گونش گذاشتم و رفتم تو اتاقم
نظرات (۴)