در حال بارگذاری ویدیو ...

حکایت شیخ و چیپس

امپرور
امپرور

و اندر آن شب که این شیخ گرسنه بودی و طعامی طلب کردی تا خورَد و نجاتی و قوتی یابد که تلف خواست بشد و شیخ به غذاکده شد و گفتندش که یا شیخ آنجا مرو اینجا بیا که آنجا تهی است و خوراک اندر این انبار نهفته است و گنجی است و گرانبار گنجینه‌ای دارد و بنگر که تا چون شود. شیخ سخن را نیک دید و بر آن شد و درِ انبار بگشود و نایلونی مملو از خوراکی جات آنجا چون دُرّی در صدف خفته دید و برگرفت و خرامان سوی خانه شد. چند کلوچی را به خوردن ایستاد و پاکت چیپسی گشود و طوفانی صعب و سخت افتاد و چنان بود که جمله ممالک را باد فنا برباید و شیخ عمامه بگرفت و "گریزی رندانه زد" و چنین آمد که وی را از این طوفان توفنده نجاتی بود و گودالی بود و بنش ناپیدا و شیخ پایین بری خواست و اندر آن گودال شد و هیچ هراس در دل راه نداد که این شیخ ما، خود شیخ شیوخ عالم است و در شجاعت و دلیری، شیخ شجاعان است و آوازه دلاوری این شیخ از کوی و برزن در گوش آید. شیخ گفت چه نیک است و نیکوست که این شراکت تولیدنده اندر این چیپس ها را خالی میکنند و اکسیژنیه میگذارندی که ما را هوای لطیف و دلگشایی باشد برای تنفس؛ منتهی نمیدانیم چرا مدام این هوا بیشتر و چپیسش کمتر می‌شود گویا؛ شاید مرحوم سهراب که گفت: "جای مردان سیاست بنشانید درخت تا هوا تازه شود" کمی افراط ورزیده و ناگزیر آمد که این هوای تازه اضافی را در این پاکت چیپس و پفک ها کنند! سرانجام در آن گودال طویل شیخ بر دانه هایی زرین از چیپس فرو آمد و واقف شد و به خوردن ایستاد و خورد و پاکت تهی گشت و این را بدان آوردیم که تا بدانی که عه!
-تاریخ اشتری، اشترالملوک اشتری #سانیو

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

حکایت شیخ و چیپس

۶ لایک
۰ نظر

و اندر آن شب که این شیخ گرسنه بودی و طعامی طلب کردی تا خورَد و نجاتی و قوتی یابد که تلف خواست بشد و شیخ به غذاکده شد و گفتندش که یا شیخ آنجا مرو اینجا بیا که آنجا تهی است و خوراک اندر این انبار نهفته است و گنجی است و گرانبار گنجینه‌ای دارد و بنگر که تا چون شود. شیخ سخن را نیک دید و بر آن شد و درِ انبار بگشود و نایلونی مملو از خوراکی جات آنجا چون دُرّی در صدف خفته دید و برگرفت و خرامان سوی خانه شد. چند کلوچی را به خوردن ایستاد و پاکت چیپسی گشود و طوفانی صعب و سخت افتاد و چنان بود که جمله ممالک را باد فنا برباید و شیخ عمامه بگرفت و "گریزی رندانه زد" و چنین آمد که وی را از این طوفان توفنده نجاتی بود و گودالی بود و بنش ناپیدا و شیخ پایین بری خواست و اندر آن گودال شد و هیچ هراس در دل راه نداد که این شیخ ما، خود شیخ شیوخ عالم است و در شجاعت و دلیری، شیخ شجاعان است و آوازه دلاوری این شیخ از کوی و برزن در گوش آید. شیخ گفت چه نیک است و نیکوست که این شراکت تولیدنده اندر این چیپس ها را خالی میکنند و اکسیژنیه میگذارندی که ما را هوای لطیف و دلگشایی باشد برای تنفس؛ منتهی نمیدانیم چرا مدام این هوا بیشتر و چپیسش کمتر می‌شود گویا؛ شاید مرحوم سهراب که گفت: "جای مردان سیاست بنشانید درخت تا هوا تازه شود" کمی افراط ورزیده و ناگزیر آمد که این هوای تازه اضافی را در این پاکت چیپس و پفک ها کنند! سرانجام در آن گودال طویل شیخ بر دانه هایی زرین از چیپس فرو آمد و واقف شد و به خوردن ایستاد و خورد و پاکت تهی گشت و این را بدان آوردیم که تا بدانی که عه!
-تاریخ اشتری، اشترالملوک اشتری #سانیو