رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات) (پارت 30)

۳ نظر
گزارش تخلف
*nafiseh*
*nafiseh*

پرهام:الو سلام مامان. پرهام:چی امروز؟ .پرهام:نه بهانه چیه مادر من چشم خداحافظ. و گوشی رو قطع کرد بعدم رو کرد به من. پرهام:باید یه جایی بریم .من با تعجب:کجا؟! .پرهام:مامانم گفته میخواد ببینتت باید بریم خونش. من با داد:چییییی .پرهام:اریکا خواهش میکنم به زور راضیش کردم که ببینتت. من:یعنی چی. اصلا من الان امادگیشو ندارم به سرو وضعم نگاه کن. پرهام:اون با من. بعدم رو کرد به طرف ساسان. پرهام:ببین شازده من دارم با این خانوم ازدواج میکنم وای به حالت اگه بشنوم یه باره دیگه مزاحمش شدی .بعدم کلیدو ازم گرفتو در مغازه رو باز کردو ساسانو پرت کرد بیرونو منم شوت کرد تو ماشینش. وگازشو گرفتو به سمت نمیدونم کجا حرکت کرد. من:میشه بگی الان کجا داریم میریم دقیقا. پرهام:داریم میریم واسه خانومم خرید کنیم.من:تو چرا انقدر خانومم میکنی اصلا از کجا معلوم جوابم مثبت باشه. پرهام:اصلا مگه میشه به پسر به این گلی جواب منفی هم داد!!!! بهش خیره شدم اگه با پرهام ازدواج کنم به تمام ارزوهایی که دارم میرسم میتونم بهترین زندگی رو واسه مامانم فراهم کنم وکمی از رنج هایی که این همه سال مامانم کشیدو جبران کنم پرهامو دوست داشتم اما نمیتونستم پول و موقعیتشو ندید بگیرم. پرهام:بازم که محوتماشای من شدی. (بعدم با ذوق). فکر کن من خوشکل تو هم که خوشکل وای بچمون چه جیگری میشه .از حرفش خندم گرفت چه ذوقی هم میکنه. من:تو خودت هنوز بچه ای هر وقت بزرگ شدی بعد به فکر بچه باش.
به یه پاساژ بزرگو شیک رسیدیم. پرهامم یه راست رفت سمت غرفه لباس خواب فروشی. یدونه محکم زدن پس کلش. پرهام:آخ چرا میزنی؟.من:واسه اینکه انقدر بی ادبی. پرهام:چرا؟خب خودت گفتی دیگه. من:من گفتم لباس خواب میخوام بعدم چپ چپ نگاش کردم.پرهام:اصلا به من چه دیگه هم نظر نمیدم. بعدم عین بچه ها دست به سینه شد. من:خب خدارو شکر. رفتم سمت غرفه مانتو فروشی یه مانتوی ابی اسمانی که خیلی رنگش به صورتم میومد و شلوار لی وروسری هم خریدم.و همونجا پوشیدم .پرهامم پولشو حساب کرد. هر چند غرورم نمیذاشت پرهام پولمو بده ولی خودمم همچین پولی نداشتم پس غرورمو گذاشتم دم کوزه ابشو بخورم. بعد از خرید پرهام منو برد رستوران که ناهار بخوریم خوبه به مامانم گفتم شاید برم خونه نازی وگرنه حتما نگران میشد. مشغول غذا خوردن بودیم که. پرهام:ببین اریکا مامانم یخورده جدیه و ممکنه حرفایی بزنه که ناراحت شی ولی تو به دل نگیرچیزی تو دلش نیست خب.

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات) (پارت 30)

۲۲ لایک
۳ نظر

پرهام:الو سلام مامان. پرهام:چی امروز؟ .پرهام:نه بهانه چیه مادر من چشم خداحافظ. و گوشی رو قطع کرد بعدم رو کرد به من. پرهام:باید یه جایی بریم .من با تعجب:کجا؟! .پرهام:مامانم گفته میخواد ببینتت باید بریم خونش. من با داد:چییییی .پرهام:اریکا خواهش میکنم به زور راضیش کردم که ببینتت. من:یعنی چی. اصلا من الان امادگیشو ندارم به سرو وضعم نگاه کن. پرهام:اون با من. بعدم رو کرد به طرف ساسان. پرهام:ببین شازده من دارم با این خانوم ازدواج میکنم وای به حالت اگه بشنوم یه باره دیگه مزاحمش شدی .بعدم کلیدو ازم گرفتو در مغازه رو باز کردو ساسانو پرت کرد بیرونو منم شوت کرد تو ماشینش. وگازشو گرفتو به سمت نمیدونم کجا حرکت کرد. من:میشه بگی الان کجا داریم میریم دقیقا. پرهام:داریم میریم واسه خانومم خرید کنیم.من:تو چرا انقدر خانومم میکنی اصلا از کجا معلوم جوابم مثبت باشه. پرهام:اصلا مگه میشه به پسر به این گلی جواب منفی هم داد!!!! بهش خیره شدم اگه با پرهام ازدواج کنم به تمام ارزوهایی که دارم میرسم میتونم بهترین زندگی رو واسه مامانم فراهم کنم وکمی از رنج هایی که این همه سال مامانم کشیدو جبران کنم پرهامو دوست داشتم اما نمیتونستم پول و موقعیتشو ندید بگیرم. پرهام:بازم که محوتماشای من شدی. (بعدم با ذوق). فکر کن من خوشکل تو هم که خوشکل وای بچمون چه جیگری میشه .از حرفش خندم گرفت چه ذوقی هم میکنه. من:تو خودت هنوز بچه ای هر وقت بزرگ شدی بعد به فکر بچه باش.
به یه پاساژ بزرگو شیک رسیدیم. پرهامم یه راست رفت سمت غرفه لباس خواب فروشی. یدونه محکم زدن پس کلش. پرهام:آخ چرا میزنی؟.من:واسه اینکه انقدر بی ادبی. پرهام:چرا؟خب خودت گفتی دیگه. من:من گفتم لباس خواب میخوام بعدم چپ چپ نگاش کردم.پرهام:اصلا به من چه دیگه هم نظر نمیدم. بعدم عین بچه ها دست به سینه شد. من:خب خدارو شکر. رفتم سمت غرفه مانتو فروشی یه مانتوی ابی اسمانی که خیلی رنگش به صورتم میومد و شلوار لی وروسری هم خریدم.و همونجا پوشیدم .پرهامم پولشو حساب کرد. هر چند غرورم نمیذاشت پرهام پولمو بده ولی خودمم همچین پولی نداشتم پس غرورمو گذاشتم دم کوزه ابشو بخورم. بعد از خرید پرهام منو برد رستوران که ناهار بخوریم خوبه به مامانم گفتم شاید برم خونه نازی وگرنه حتما نگران میشد. مشغول غذا خوردن بودیم که. پرهام:ببین اریکا مامانم یخورده جدیه و ممکنه حرفایی بزنه که ناراحت شی ولی تو به دل نگیرچیزی تو دلش نیست خب.