قسمت 47 رمان عاشقان شیطانی
توی سالن...
همه مثل این که فکر کرده بودن ما فرار کردیم
رجی:شما ها کجا بودین؟؟؟
همه خیلی عصبانی بودن منم انقدر عصبانی بودن جرئت نمی کردم یه تیکه ای چیزی بپرونم (خب چیه بده نگران جونم باشم؟؟؟)بالاخره یوکاری جرئت کرد و یه چیزی گفت
یوکاری:ما یه دلیل داریم
رجی:گوش می کنم...فقط یه چیزی؟این دوتا...(آیاکو می پره وسط حرف رجی)
آیاکو:این دوتا آتسوکو وکاناده هستن که چون بارون بود یه ماشینه وقتی داشت رد می شد روشون آب ریخت
کاناده:رو من که هم موقع اومدن و هم رفتن آب ریختن=__=دیگه از من بدشانس تر؟
رجی:آهان...خب حالا دلیلتون رو بگین
و یوکاری همه ی ماجرا رو تعریف کرد
کو:چطور فکر کردی امروز مدرسه دارین؟
آیاکو:چون هیچ کدوم از شما ها توی کاخ نبودین.
رجی:من که رفته بودم بیرون مواد معجون جدیدم رو بگیرم.
کو:من هم که بالای درخت توی حیاط بودم
یوما:منم با روکی و آزوسا بیرون بودم همین جوری داشتیم بیرون راه می رفتیم
آیاتو:منم داشتم دنبال لایتو می دویدم(تو حیاط)
کاناده:چرا؟
آیاتو:چون ساعت 9 و نیم صبح اومده رو من آب یخ ریخته می گه مدرسه داریم بعد هم می خنده می گه وشوخی کردم بگیر بخواب!!!
لایتو هم داشت از خنده می مرد
آیاتو:تو دیگه خفه!
کاناتو:منم بیرون بودم و دیدم سوبارو داشت به گلای رز سفیدش آب می داد
شو:ولی من که تو عمارت بودم.
کاناده:امکان نداره من توی اتاق تو رو هم نگاه کردم هیچکی نبود!!!
شو:من که رو تختم دراز کشیده بودم
که یهو لایتو زد زیر خنده
کاناده:چته؟چرا می خندی؟
لایتو:خخخ آخه من روی شو پارچه انداخته بودم گفتم یه وقت خاک نگیره خخخخ
کاناده و آتسوکو:الان خفت می کنیممممممم
و دویدیم دنبال لایتو...
نظرات (۱۲)