رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات) (پارت 19)

۶ نظر
گزارش تخلف
*nafiseh*
*nafiseh*

من:نمیخوای بری الان خانوادم میان دمار از روزگارت در میارنا.پسره:نه بابا اونا تازه داشتن میرفتن حداقل یه دوساعتی هستن. اوفففف حالا من چه غلطی بکنم. پسره:بیا بشین نترس من مثل تو بدجنس نیستم کاریت ندارم. فقط امدم که ببینی حالم خوبه گفتم شاید نگرانم شی بعدم شروع کرد بلند بلند به این حرفش خندیدن .ایشش مشکل داره ها. من:تو با من کاری نداری پس کی بود که مجبورم کرد دستشوییتو بشورم. پسره:آخیشششش چقده خوشمزه بود. تو میخوای همینجوری اونجا وایستی. جوابشو ندادم بلکه از رو بره وپاشه تشریفشو ببره. پسره:موهای خوشکلی داری .وا این چی بود این وسط معذب شدم خواستم روسری بردارم بزارم سرم که بیخیال شدم الان باز آتو میگیره هی دم به دقیقه باهاش ازیتم میکنه. من با اخم :مبارک شوهرم. وای چی گفتم. پسره شیطون شدو پسره:حالا نمیشه مبارک ما هم باشه. رفتم جلو آستینشو گرفتم. من با عصبانیت:پاشو پاشو برو دیگه. پسره:چشممممم اگه بودنم اذیتت میکنه میرم بعدم یه جور خاصی بهم خیره شد. اهووو این چرا انقده مهربون شده بود. بلند شد و گوشیمو که رو تخت بود برداشت و داشت توش یه چیزی وارد میکرد. من:داری چیکار میکنی؟ پسره:شمارمو سیو کردم تا اگه باهام کار داشتی زنگ بزنی. باشه حتما پسره خولللل. خواست بره که من:لطفا دیگه از نردبون نیا خونه مردم. پسره با شنگولی :باشه پس هر موقع باهات کار داشتم صوت بلبلی میزنم تو هم مثل راپانزل موهاتو از پنجره پرت کن تا من بیام بالا. من:میدونستی اطلا بانمک نیستی. پسره:اره من کلا ادم متشخصیم بعدم یه چشمک بهم زدو پنجره اتاقو باز کرد .خواست بپره پایین چون ارتفاش کم بود میشد پرید. من:یادت نره نردبونتو هم ببری. پسره:نه حواسم هست. خواست بپره که پسره:راستی من:باز چیه؟پسره:بهت نمره 40میدم یه 20واسه بلایی که سر منو خونمو ماشینم اوردی یه20واسه اینکه با همین کارات خودتو تو دلم جا کردی وبعدم پرید. ایششش پسره عوضی معلوم نیست چه نقشه ای کشیده که انقده باهام مهربون شده. اریکا گولشو نخوری. هر چقدرم این حرفارو به خودم میگفتم ولی بازم تو دلم غوغایی بود. باز خودمو سرزنش کردم اریکا شبیه این دخترای ساده نباش و گوله حرفاشو نخور. دیدم اگه تو خونه باشم دیونه میشم. آماده شدم که برم پیش نازی شان. منو نازی مشغول آب بازی بودیم. خاله و آقا صابر هم دورتر از ما نشسته بودن وداشتن چایی میخوردن. من:نازی حالا اینهمه کلاس شنا رفتی هیچی بلدی شنا هم کنی.

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات) (پارت 19)

۱۴ لایک
۶ نظر

من:نمیخوای بری الان خانوادم میان دمار از روزگارت در میارنا.پسره:نه بابا اونا تازه داشتن میرفتن حداقل یه دوساعتی هستن. اوفففف حالا من چه غلطی بکنم. پسره:بیا بشین نترس من مثل تو بدجنس نیستم کاریت ندارم. فقط امدم که ببینی حالم خوبه گفتم شاید نگرانم شی بعدم شروع کرد بلند بلند به این حرفش خندیدن .ایشش مشکل داره ها. من:تو با من کاری نداری پس کی بود که مجبورم کرد دستشوییتو بشورم. پسره:آخیشششش چقده خوشمزه بود. تو میخوای همینجوری اونجا وایستی. جوابشو ندادم بلکه از رو بره وپاشه تشریفشو ببره. پسره:موهای خوشکلی داری .وا این چی بود این وسط معذب شدم خواستم روسری بردارم بزارم سرم که بیخیال شدم الان باز آتو میگیره هی دم به دقیقه باهاش ازیتم میکنه. من با اخم :مبارک شوهرم. وای چی گفتم. پسره شیطون شدو پسره:حالا نمیشه مبارک ما هم باشه. رفتم جلو آستینشو گرفتم. من با عصبانیت:پاشو پاشو برو دیگه. پسره:چشممممم اگه بودنم اذیتت میکنه میرم بعدم یه جور خاصی بهم خیره شد. اهووو این چرا انقده مهربون شده بود. بلند شد و گوشیمو که رو تخت بود برداشت و داشت توش یه چیزی وارد میکرد. من:داری چیکار میکنی؟ پسره:شمارمو سیو کردم تا اگه باهام کار داشتی زنگ بزنی. باشه حتما پسره خولللل. خواست بره که من:لطفا دیگه از نردبون نیا خونه مردم. پسره با شنگولی :باشه پس هر موقع باهات کار داشتم صوت بلبلی میزنم تو هم مثل راپانزل موهاتو از پنجره پرت کن تا من بیام بالا. من:میدونستی اطلا بانمک نیستی. پسره:اره من کلا ادم متشخصیم بعدم یه چشمک بهم زدو پنجره اتاقو باز کرد .خواست بپره پایین چون ارتفاش کم بود میشد پرید. من:یادت نره نردبونتو هم ببری. پسره:نه حواسم هست. خواست بپره که پسره:راستی من:باز چیه؟پسره:بهت نمره 40میدم یه 20واسه بلایی که سر منو خونمو ماشینم اوردی یه20واسه اینکه با همین کارات خودتو تو دلم جا کردی وبعدم پرید. ایششش پسره عوضی معلوم نیست چه نقشه ای کشیده که انقده باهام مهربون شده. اریکا گولشو نخوری. هر چقدرم این حرفارو به خودم میگفتم ولی بازم تو دلم غوغایی بود. باز خودمو سرزنش کردم اریکا شبیه این دخترای ساده نباش و گوله حرفاشو نخور. دیدم اگه تو خونه باشم دیونه میشم. آماده شدم که برم پیش نازی شان. منو نازی مشغول آب بازی بودیم. خاله و آقا صابر هم دورتر از ما نشسته بودن وداشتن چایی میخوردن. من:نازی حالا اینهمه کلاس شنا رفتی هیچی بلدی شنا هم کنی.