در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان «من و داداشیم» پارت ۸۴

۰ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

-(یاسی)از همون اولش معلوم بود این رابطه به خوشی نمیرسه..فراموشم کن..
رفتم جلوتر..رو به یاسی گفتم+چی‌چیو فراموشم کن!الان جو گرفتت نمیدونی داری چه زری میزنی..دوروز دیگه مثه چی پشیمون میشی و از گردن من آویزون..
چرخیدم به سمت آرش و ادامه دادم+ببین آرش خان این دوست من دوست داره خیلی زیادم دوست داره فقط دیگه به کسی اعتماد نداره..اگه تو قشنگ بهش ثابت کنی خودتو تا قیام قیامت باهات میاد..
-(آرش)درست میگن؟
یاسی سرشو تکون داد(یعنی آره)..
+دستت درد نکنه یعنی حرف منو قبول نداری دیگه!؟!باشه اصن من اینجا چیکار میکنم؟!دیرمم شده..خدانگهدار به پای هم پودر بشین..
راهمو کشیدم و رفتم..به من چه؟!خودشون مشکل خودشونو حل کنن من چیکارم اصن..یاسی دستمو از پشت کشید و گفت-قهر نکن آرامش جونم..
وایسادم..
+ببخشید شما!؟!
-لوس نشو بیا بریم..
دستمو گرفت و راه افتاد..دستمو کشیدم..
+کجا خانوم محترم؟!نگفتین کی هستین؟!
یاسی جلوم وایساد..چشماش پر اشک شده بود..
-واقعا منو نمیشناسی؟
+قیافتون آشناست ولی یادم نمیاد کجا دیدمتون..
اشکاش سرازیر شد..چرا گریه میکرد؟؟بخاطر من بود یا بخاطر آرش؟؟مطمئنا بخاطر آرش..دلیلی نداره بخاطر من گریه کنه..سرشو گذاشت رو شونم..چشمام گرد شده بود..چش شد یهو؟؟..با صدایی مثه ناله گفت-منو نمیشناسی دیگه ها؟!یاسی رو نمیشناسی دیگه؟!
+شوخی کردم روانی چرا گریه میکنی؟!
-دیگه از این شوخیا نکن بیمزه..
بغلش کردم..
+چت شد یهو؟!من از این شوخیا قبلا هم میکردم..
-قبلا اینقدر تنها نبودم..
آرش نگران اومد کنارم وایساد..
-(آرش)چی شده؟!چرا گریه میکنه؟!
+هیچی..یاسی دیرم شدا..
سرش گرفت بالا و اشکاشو پاک کرد..
-(یاسی)بریم..
-(آرش)وایسا..کجا میرین؟
-(یاسی)به تو رب..
+مزون عروس..میخوام لباس سفارش بدم بدوزن..
-(آرش)منم بیام؟؟با یاسی حرف دارم..
+بیا..
-(یاسی)چی‌چیو بیا..
دستمو گذاشتم رو دهنش و با خودم کشیدمش..
+تو ساکت باش بیا بریم..
سوار ماشین شدیم..انگار نه انگار اون دختره هم بود یاسی گازشو گرفت و رفت..رفتیم مزون و با کمک یاسی یه لباس خوشگل و سنگین رنگین انتخاب کردم..

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۸۴

۶ لایک
۰ نظر

-(یاسی)از همون اولش معلوم بود این رابطه به خوشی نمیرسه..فراموشم کن..
رفتم جلوتر..رو به یاسی گفتم+چی‌چیو فراموشم کن!الان جو گرفتت نمیدونی داری چه زری میزنی..دوروز دیگه مثه چی پشیمون میشی و از گردن من آویزون..
چرخیدم به سمت آرش و ادامه دادم+ببین آرش خان این دوست من دوست داره خیلی زیادم دوست داره فقط دیگه به کسی اعتماد نداره..اگه تو قشنگ بهش ثابت کنی خودتو تا قیام قیامت باهات میاد..
-(آرش)درست میگن؟
یاسی سرشو تکون داد(یعنی آره)..
+دستت درد نکنه یعنی حرف منو قبول نداری دیگه!؟!باشه اصن من اینجا چیکار میکنم؟!دیرمم شده..خدانگهدار به پای هم پودر بشین..
راهمو کشیدم و رفتم..به من چه؟!خودشون مشکل خودشونو حل کنن من چیکارم اصن..یاسی دستمو از پشت کشید و گفت-قهر نکن آرامش جونم..
وایسادم..
+ببخشید شما!؟!
-لوس نشو بیا بریم..
دستمو گرفت و راه افتاد..دستمو کشیدم..
+کجا خانوم محترم؟!نگفتین کی هستین؟!
یاسی جلوم وایساد..چشماش پر اشک شده بود..
-واقعا منو نمیشناسی؟
+قیافتون آشناست ولی یادم نمیاد کجا دیدمتون..
اشکاش سرازیر شد..چرا گریه میکرد؟؟بخاطر من بود یا بخاطر آرش؟؟مطمئنا بخاطر آرش..دلیلی نداره بخاطر من گریه کنه..سرشو گذاشت رو شونم..چشمام گرد شده بود..چش شد یهو؟؟..با صدایی مثه ناله گفت-منو نمیشناسی دیگه ها؟!یاسی رو نمیشناسی دیگه؟!
+شوخی کردم روانی چرا گریه میکنی؟!
-دیگه از این شوخیا نکن بیمزه..
بغلش کردم..
+چت شد یهو؟!من از این شوخیا قبلا هم میکردم..
-قبلا اینقدر تنها نبودم..
آرش نگران اومد کنارم وایساد..
-(آرش)چی شده؟!چرا گریه میکنه؟!
+هیچی..یاسی دیرم شدا..
سرش گرفت بالا و اشکاشو پاک کرد..
-(یاسی)بریم..
-(آرش)وایسا..کجا میرین؟
-(یاسی)به تو رب..
+مزون عروس..میخوام لباس سفارش بدم بدوزن..
-(آرش)منم بیام؟؟با یاسی حرف دارم..
+بیا..
-(یاسی)چی‌چیو بیا..
دستمو گذاشتم رو دهنش و با خودم کشیدمش..
+تو ساکت باش بیا بریم..
سوار ماشین شدیم..انگار نه انگار اون دختره هم بود یاسی گازشو گرفت و رفت..رفتیم مزون و با کمک یاسی یه لباس خوشگل و سنگین رنگین انتخاب کردم..