در حال بارگذاری ویدیو ...

میتیلز قسمت 69

۰ نظر گزارش تخلف
Armita-m
Armita-m

سلتی: میشه قشنگ توضیح بدید؟؟
لوکاس رفت داخل مغازه سلتی دنبالش رفت:اینجا که معما نیست!
لوکاس به دیوار اشاره کرد کلی تابلو روی دیوار بود
سلتی:خب؟
نیکولاس از پشت سلتی دراومد و گفت: یکی از اون تابلوهارو باید برداریم تا در باز شه اگه تابلو رو اشتباه برداریم همه میمیریم
سلتی: این نامردیه!
نیکولاس رفت روی میز و داد زد: از اونجا که بنده از شماها بیشتر شانس دارم من یکی از تابلوها رو برمیدارم
نیکولاس میخواست دست به تابلویی که روش کوسه داشت بزنه اما یوکی جلوشو گرفت
نیکولاس: بیخیال فقط کافیه یکی رو برداریم!
به تابلوها نگاه کرد و شانسی تابلویی که عکس درخت داشت رو برداشت
همه با هم داد زدن: نه!
نیکولاس: دیدین نمردین؟گفتم فقط یکی رو برداریم
در اخر باز شد و همه با دیدنش از تعجب شاخ دراوردن
یه قصر قدیمی و دشت بینهایت
سلتی داد زد: لعنتی ما چطوری سارادورا رو اینجا پیدا کنیم؟؟؟
بورتون نشست روی زمین و گفت: من یه چیزی رو اشتباه خوندم باید یادم بیاد
اینو گفت و چشماشو بست همه زل زده بودن به بورتون. بعد تقریبا یه ربع داد زد: فهمیدم!
به لوکاس گفت: یادته تو و سارادورا یه گردنبند داشتین مثله هم؟ الان داریش؟؟
لوکاس گردنبند رو دراورد و به بورتون داد:خرابش نکنی!
بورتون گردنبند رو گذاشت وسط زمین: به نیروهاتون احتیاج دارم
نیکولاس لوکاس و یوکی نشستن دور گردنبند. هیچکی حرفم نمیزد و فقط چشماشونو بسته بودن یکدفعه تصویر سارادورا از گردنبند منعکس شد تنهایی نشسته بود
بورتون: سارادورا!
سارادورا گردنبندش رو دراورد و نگاش کرد: بورتون؟؟
بورتون چشماشو باز کرد: خداروشکر
سارادورا: چجوری اینکارو کردین؟؟
بورتون: بعد بهت میگم فعلا فقط بگو کجایی؟؟
سارادورا: نمیدونم
بورتون: یه علامتی نشونه ای چیزی
سارادورا اینه جیبیش رو دراورد و از پنجره بردش بیرون
سلتی: من دارم یه نور میبینم
تصویر سارادورا رفت
لوکاس: کجا نور دیدی؟؟
سلتی: ردیف اخر دومین پنجره از سمت راست
همه بلند شدن و رفتن پایین پنجره وایستادن
لوکاس میخواست داد بزنه که یوکی جلوشو گرفت: کاری نکن الان بریزن رو سرمون

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

میتیلز قسمت 69

۱۱ لایک
۰ نظر

سلتی: میشه قشنگ توضیح بدید؟؟
لوکاس رفت داخل مغازه سلتی دنبالش رفت:اینجا که معما نیست!
لوکاس به دیوار اشاره کرد کلی تابلو روی دیوار بود
سلتی:خب؟
نیکولاس از پشت سلتی دراومد و گفت: یکی از اون تابلوهارو باید برداریم تا در باز شه اگه تابلو رو اشتباه برداریم همه میمیریم
سلتی: این نامردیه!
نیکولاس رفت روی میز و داد زد: از اونجا که بنده از شماها بیشتر شانس دارم من یکی از تابلوها رو برمیدارم
نیکولاس میخواست دست به تابلویی که روش کوسه داشت بزنه اما یوکی جلوشو گرفت
نیکولاس: بیخیال فقط کافیه یکی رو برداریم!
به تابلوها نگاه کرد و شانسی تابلویی که عکس درخت داشت رو برداشت
همه با هم داد زدن: نه!
نیکولاس: دیدین نمردین؟گفتم فقط یکی رو برداریم
در اخر باز شد و همه با دیدنش از تعجب شاخ دراوردن
یه قصر قدیمی و دشت بینهایت
سلتی داد زد: لعنتی ما چطوری سارادورا رو اینجا پیدا کنیم؟؟؟
بورتون نشست روی زمین و گفت: من یه چیزی رو اشتباه خوندم باید یادم بیاد
اینو گفت و چشماشو بست همه زل زده بودن به بورتون. بعد تقریبا یه ربع داد زد: فهمیدم!
به لوکاس گفت: یادته تو و سارادورا یه گردنبند داشتین مثله هم؟ الان داریش؟؟
لوکاس گردنبند رو دراورد و به بورتون داد:خرابش نکنی!
بورتون گردنبند رو گذاشت وسط زمین: به نیروهاتون احتیاج دارم
نیکولاس لوکاس و یوکی نشستن دور گردنبند. هیچکی حرفم نمیزد و فقط چشماشونو بسته بودن یکدفعه تصویر سارادورا از گردنبند منعکس شد تنهایی نشسته بود
بورتون: سارادورا!
سارادورا گردنبندش رو دراورد و نگاش کرد: بورتون؟؟
بورتون چشماشو باز کرد: خداروشکر
سارادورا: چجوری اینکارو کردین؟؟
بورتون: بعد بهت میگم فعلا فقط بگو کجایی؟؟
سارادورا: نمیدونم
بورتون: یه علامتی نشونه ای چیزی
سارادورا اینه جیبیش رو دراورد و از پنجره بردش بیرون
سلتی: من دارم یه نور میبینم
تصویر سارادورا رفت
لوکاس: کجا نور دیدی؟؟
سلتی: ردیف اخر دومین پنجره از سمت راست
همه بلند شدن و رفتن پایین پنجره وایستادن
لوکاس میخواست داد بزنه که یوکی جلوشو گرفت: کاری نکن الان بریزن رو سرمون