نجابت من پارت 31

۰ نظر گزارش تخلف
دنیاسینگ گرور
دنیاسینگ گرور

راوی
پوریا همینطور که توحال وهوای خودذشه و تو بالکن خونش نشسته وداره قهوه ش رو مزه مزه میکنه با خودش میگه؟
هیچی نمیتونه حس خوبه الانم رو بگه حسی که الان دارم قابل توجیه نیست
حس خوبم رو هیچ کس وهیچ چیز نمی تونه ازم بگیره حتی سمانه
اما بشنویم از ریحانه نه ببخشید الان پوریا مارو میکشه همون ارزو بگید بهتره
ازحموم که اومدم احساس خیلی خوبی داشتم واقعا به یه دوش احتیاج داشتم ازحموم که اومدم لباس های انتخابی ام رو پوشیدم خواستم با یه کلیپس موهام رو جمع کنم که دیدم هیچی ندارم شانسی از بیکاری یکی از کشوهارو بازکردم فکم افتاد زمین پر بوداز گیره وکلیپس و کش مو .یه کشوی دیگه رو بازکردم اون یکی چند تیکه بود یه تیکش گوشواره .یه تیگه گردنبند ویه تیگه انگشترهمینطوری که فضولی میکردم تو کشو های دیگه اتوی مو وتل وسشوار یه بسته لاکم پیدا کردم .شروع کردم به لاک زدنه ناخونام یه لاک سفید ناناس زدم بعدم موهام رو خشک کردم جواهراتم رو هم اویزون کردم وبعد اتو زدنن موهام از پله پایین اومدم وبه سمت سالن رفتم توسالن بابام رو دیدم که داشت تلویزیون نگاه میکرد
رفتم جلوش و تلویزیون رو خاموش کردم .روپای بابام نشستم ودستام رو دور گردنش بستم وگفتم بابا جون
-چیه ارزو من؟
-این خونه اتاق اضافی هم داره ؟
-این خونه 10 خوابه است دوتا که من وتوایم یکی که اتاقه کاره منه ویکی اتاق مهمان و6تای دیگه خالیه
-پس خدمتکاراچی؟
-اونا تو پشت خونه یه ساختمون دیگه ی کوچیک هست که خونهی اونجاست
-اهان
-خب چراپرسیدی؟
-میخوام که برقصم
-برقصی؟
-اوهوم
-یعنی چی که برقصی
-خب من عاشق باله پرفشنالم ومیخوام تو خونه تمرین کنم بعد ناگهان بغض کردم وگفتم :قبل این بلاهاهم میرقصیدم
-باشه هیچ مسئله ای نداره فردا که داری میری دکوراسیون رو بخری وسایل موسیقی هم بخر
-وای بابا عاشقتم
-خب شیطون حالا پاشو که بریم نهار بخوریم
-چشم بابایی
همراه بابام به سمت اتاق نهارخوری رفتم این خونه برعکس خونه ی قبلی یه فرقی داشت اونم این بود که ماچهارنفری غذانمیخوردیم
توی این خونه یه میز بزرگ برجامیشد وخدمتکارها هم سرمیز باماغذامیخوردند وغذادرمحیط دوستانه ای سرو میشد
-بعداز سرف غذاهمراه بابا به سمت سالن رفتیم و معصومه خانوم برامون قهوه اورد

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

نجابت من پارت 31

۱ لایک
۰ نظر

راوی
پوریا همینطور که توحال وهوای خودذشه و تو بالکن خونش نشسته وداره قهوه ش رو مزه مزه میکنه با خودش میگه؟
هیچی نمیتونه حس خوبه الانم رو بگه حسی که الان دارم قابل توجیه نیست
حس خوبم رو هیچ کس وهیچ چیز نمی تونه ازم بگیره حتی سمانه
اما بشنویم از ریحانه نه ببخشید الان پوریا مارو میکشه همون ارزو بگید بهتره
ازحموم که اومدم احساس خیلی خوبی داشتم واقعا به یه دوش احتیاج داشتم ازحموم که اومدم لباس های انتخابی ام رو پوشیدم خواستم با یه کلیپس موهام رو جمع کنم که دیدم هیچی ندارم شانسی از بیکاری یکی از کشوهارو بازکردم فکم افتاد زمین پر بوداز گیره وکلیپس و کش مو .یه کشوی دیگه رو بازکردم اون یکی چند تیکه بود یه تیکش گوشواره .یه تیگه گردنبند ویه تیگه انگشترهمینطوری که فضولی میکردم تو کشو های دیگه اتوی مو وتل وسشوار یه بسته لاکم پیدا کردم .شروع کردم به لاک زدنه ناخونام یه لاک سفید ناناس زدم بعدم موهام رو خشک کردم جواهراتم رو هم اویزون کردم وبعد اتو زدنن موهام از پله پایین اومدم وبه سمت سالن رفتم توسالن بابام رو دیدم که داشت تلویزیون نگاه میکرد
رفتم جلوش و تلویزیون رو خاموش کردم .روپای بابام نشستم ودستام رو دور گردنش بستم وگفتم بابا جون
-چیه ارزو من؟
-این خونه اتاق اضافی هم داره ؟
-این خونه 10 خوابه است دوتا که من وتوایم یکی که اتاقه کاره منه ویکی اتاق مهمان و6تای دیگه خالیه
-پس خدمتکاراچی؟
-اونا تو پشت خونه یه ساختمون دیگه ی کوچیک هست که خونهی اونجاست
-اهان
-خب چراپرسیدی؟
-میخوام که برقصم
-برقصی؟
-اوهوم
-یعنی چی که برقصی
-خب من عاشق باله پرفشنالم ومیخوام تو خونه تمرین کنم بعد ناگهان بغض کردم وگفتم :قبل این بلاهاهم میرقصیدم
-باشه هیچ مسئله ای نداره فردا که داری میری دکوراسیون رو بخری وسایل موسیقی هم بخر
-وای بابا عاشقتم
-خب شیطون حالا پاشو که بریم نهار بخوریم
-چشم بابایی
همراه بابام به سمت اتاق نهارخوری رفتم این خونه برعکس خونه ی قبلی یه فرقی داشت اونم این بود که ماچهارنفری غذانمیخوردیم
توی این خونه یه میز بزرگ برجامیشد وخدمتکارها هم سرمیز باماغذامیخوردند وغذادرمحیط دوستانه ای سرو میشد
-بعداز سرف غذاهمراه بابا به سمت سالن رفتیم و معصومه خانوم برامون قهوه اورد