در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/typhoon breath_پارت ۶۰:

۱۵ نظر گزارش تخلف
♦aDeRyAn♦
♦aDeRyAn♦

با مشت زدم تو کمرش...
شین-چته وحشی؟
+وحشی دوس دختر عنتر فیسته.روانی!
دایی-اهم اهم...میگم نظرتون چیه ما رو دریابید؟خیس آب شدیم بابا جان غار کجاس بگو تا ما بریم بعد شما دوتا هر غلطی خاسین بکنین!
تک خنده‌ای کردم+خیل‌خب.دنبالم بیاین
و بعد همشون پشت سرم راه افتادن...
***
شیزوکو-اوهاعجب جاییه پسر!لرز به تنم افتاد.
یوتا- ترس به دلت راه نده تا وقتی من پیشتم!
شیزوکو-تو سگ کی باشی!
یهو هممون از خنده پکیدیم! بدجور ضایش کرد!
یوتا بیچاره پنچر شد! یکم دور تر از ورودی غار کیویا و هارو داشتن آتیش درس میکردن...بقیه هم داشتن لباسای خیسشون رو در میوردن مینداختن رو دیواره های غار تا خشک بشه...زیر چشمی نگاهی به شین انداختم.اخماش تو هم بود..ای بابا این که دوباره میرغضب شد! ی چن بار خندوندمش ولی انگار وابستگی زیادی به جلد اخموش داره!
رفتم کنارش وایسادم.با گوشیش سرگرم بود.
کنارش خم شدم و نزدیک گوشش زمزمه وار گفتم+چیکار میکنی؟
انگار که از حضور من شوکه شده باشه سرشو برگردوند و همزمان نگاه هامون به هم گره خورد.زل زده بودم تو چشماش بدون اینکه حتی ی میلی متر نگاهمو جابه جا کنم! اولین باره دارم اینقد دقیق تو چشماش نگاه میکنم.شایدم..دومین بار! اولین بار روز اولی بود که دیدمش! وقتی با هم گلاویز شدیم زل زده بودم تو چشماش.
بیشتر تو نگاهش دقیق شدم‌..همون یخی و سردی که اولین بار تو چشاش دیدم...ولی با این تفاوت که الان میتونستم یه غم عمیق رو از تو چشمای سردش بخونم...چرا؟ چرا غم؟شینی که من میشناسم همش در حال تیکه پرونی به منه! پس این غم تو چشاش برای چیه؟
دستمو بردم جلو تا بکشم رو چشماش که یهو نگاهشو ازم دزدید.شوکه شدم ولی چیزی نگفتم.
کنارش نشستم+نگفتی.داری چیکار میکنی؟
با همون اخم جواب داد-یکم نگرانم...نگران بچه ها...نگران وضعیتی که توش هستیم...حس خوبی نسبت به این اتفاقا ندارم!
+وا! غیب گفتی؟ نه که من عاشق بلایای طبیعیم! از اون جهت فرمودی لابد!
پوزخند زد-نمک ریختن بسه نمکدون!
اخم کمرنگی کردم+والا تو یه جوری حرف میزنی انگاز من کائنات رو سر لج انداختم که سیل رو سرمون راه بندازن!
-بسه احمق اصلا حوصله ندارم.
لبامو غنچه کردم+اوکی منم...
بلند شدم از پیشش برم که یهو گفت-راستی آدرین گوشی تو هم آنتن نداره؟
+نه گوشیم...
یهو حرفمو خوردم! این چی گفت؟ اسممو صدا زد؟ جون آتوبه؟ خدایی؟ جدا؟ واقعا؟ مرگ دراز؟
با چشمای گشاد شده گفتم...

نظرات (۱۵)

Loading...

توضیحات

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/typhoon breath_پارت ۶۰:

۸ لایک
۱۵ نظر

با مشت زدم تو کمرش...
شین-چته وحشی؟
+وحشی دوس دختر عنتر فیسته.روانی!
دایی-اهم اهم...میگم نظرتون چیه ما رو دریابید؟خیس آب شدیم بابا جان غار کجاس بگو تا ما بریم بعد شما دوتا هر غلطی خاسین بکنین!
تک خنده‌ای کردم+خیل‌خب.دنبالم بیاین
و بعد همشون پشت سرم راه افتادن...
***
شیزوکو-اوهاعجب جاییه پسر!لرز به تنم افتاد.
یوتا- ترس به دلت راه نده تا وقتی من پیشتم!
شیزوکو-تو سگ کی باشی!
یهو هممون از خنده پکیدیم! بدجور ضایش کرد!
یوتا بیچاره پنچر شد! یکم دور تر از ورودی غار کیویا و هارو داشتن آتیش درس میکردن...بقیه هم داشتن لباسای خیسشون رو در میوردن مینداختن رو دیواره های غار تا خشک بشه...زیر چشمی نگاهی به شین انداختم.اخماش تو هم بود..ای بابا این که دوباره میرغضب شد! ی چن بار خندوندمش ولی انگار وابستگی زیادی به جلد اخموش داره!
رفتم کنارش وایسادم.با گوشیش سرگرم بود.
کنارش خم شدم و نزدیک گوشش زمزمه وار گفتم+چیکار میکنی؟
انگار که از حضور من شوکه شده باشه سرشو برگردوند و همزمان نگاه هامون به هم گره خورد.زل زده بودم تو چشماش بدون اینکه حتی ی میلی متر نگاهمو جابه جا کنم! اولین باره دارم اینقد دقیق تو چشماش نگاه میکنم.شایدم..دومین بار! اولین بار روز اولی بود که دیدمش! وقتی با هم گلاویز شدیم زل زده بودم تو چشماش.
بیشتر تو نگاهش دقیق شدم‌..همون یخی و سردی که اولین بار تو چشاش دیدم...ولی با این تفاوت که الان میتونستم یه غم عمیق رو از تو چشمای سردش بخونم...چرا؟ چرا غم؟شینی که من میشناسم همش در حال تیکه پرونی به منه! پس این غم تو چشاش برای چیه؟
دستمو بردم جلو تا بکشم رو چشماش که یهو نگاهشو ازم دزدید.شوکه شدم ولی چیزی نگفتم.
کنارش نشستم+نگفتی.داری چیکار میکنی؟
با همون اخم جواب داد-یکم نگرانم...نگران بچه ها...نگران وضعیتی که توش هستیم...حس خوبی نسبت به این اتفاقا ندارم!
+وا! غیب گفتی؟ نه که من عاشق بلایای طبیعیم! از اون جهت فرمودی لابد!
پوزخند زد-نمک ریختن بسه نمکدون!
اخم کمرنگی کردم+والا تو یه جوری حرف میزنی انگاز من کائنات رو سر لج انداختم که سیل رو سرمون راه بندازن!
-بسه احمق اصلا حوصله ندارم.
لبامو غنچه کردم+اوکی منم...
بلند شدم از پیشش برم که یهو گفت-راستی آدرین گوشی تو هم آنتن نداره؟
+نه گوشیم...
یهو حرفمو خوردم! این چی گفت؟ اسممو صدا زد؟ جون آتوبه؟ خدایی؟ جدا؟ واقعا؟ مرگ دراز؟
با چشمای گشاد شده گفتم...