در حال بارگذاری ویدیو ...

پارت چهاردهم داستان اسیرعشق

۴۵ نظر
گزارش تخلف
!SARAH!
!SARAH!

پارت13:http://www.namasha.com/v/8CHZZGPt
جانگ:سارا نرو!
-اما کای! من نمیخوام فکر بدی بکنه و همینطور اون ناراحت شد!
جانگ:سارا
همینطور که دستم رو گرفته بود منو برمیگردونه سمت خودش..به اسمون نگاه میکنه و موهای خیسشو میزنه کنار..با جدیت بهم نگاه میکنه و جلوم زانو میزنه و یه انگشتر بهم نشون میده!..با تعجب و ناباوری بهش نگاه میکنم
جانگ:حاضری با من بمونی؟..سارا..تو باهام..ازدواج..میکنی؟!
صدای رعد و برقی که یهو میزنه باد و بارون رو بیشتر میکنه..جلوی من نشسته و ازم توقع یا حتی خواسته ای بزرگ داره!..انگار دیگه قلبم رو حس نمیکردم..دوباره سکوت..دلم میخواست از اونجا فرار کنم..شایدم دلم میخواست که خودم باشم!
جانگ:سارا؟!
-امم..فعلا..من باید برم!..بعدا حرف میزنیم!
نگاهم رو از توی نگاهش دزدیدم و رفتم طرفی که کای رفت
زمین پر اب شده بود و با حالت نگرانی میدویدم..نمیتونستم پیداش کنم..از طرفی حرفای جانگ کوک توی سرم میچرخید..یعنی کار اشتباهی کردم همین طوری رفتم؟1..شاید نباید میرفتم!..دیگه بارون نمی اومد..نور مهتاب همه جا بود و هوا سرد شده بود..دستام رو بهم گره میزنم و روی یه صندلی توی پارک میشینم
یه صوای اشنا باعث میشه سرم رو بیارم بالا
جیمین:چه قیافه غمگینی
ترسیدم و خواستم برم که گفت:اذیتت نمیکنم..دفعه قبل فرق داشت..کوکی..چیشد؟
-هیچی
جیمین:مگه بهت نگفت؟
-نمیدونم چیکار کنم
یهو اومد نزدیک و دستم رو گرفت و برگردوند سمت خودش و با عصبانیت گفت:تو چرا اینطوری هستی؟ همیشه باید عقلت تصمیم بگیره؟
-اه.اینطور بهتره
جیمین:یادم نرفته که لجبازی!
روم رو کردم اون طرف و خواستم برم که با دستش صورتم رو اورد جلو و گفت:ولی نمیدونم چرا بازم ازت خوشم میاد!
صورتش رو اورد نزدیک که هلش دادم و خواستم برم که گفت:یادت نره توی کارات زیاده روی نکنی که بعدا پشیمون شی!..راستی دفعه دیگه که ببینمت بهت رحم نمیکنم! ایندفعه به خاطر کوکی کاریت نداشتم و گرنه بازم دوست دارم قیافت رو موقع خون خوردن ببینم!
-بس کن
درحالی که دستم رو فشار داد گفت:یادت باشه اینقدر اطرافیانت رو نرنجونی!
خواستم برگردم طرفش که رفت..راهم رو کج کردم و برگشتم خونه..واسه اولین بار بود که نمیدونستم چیکار کنم!..کای..جانگ کوک
خودمو انداختم روی تخت که چشمم به گوشیم افتاد..چندتا تماس از طرف حدیث و کیمیا و یه پیام از کای
بازش کردم..میتونستم بفهمم که ناراحته!
(نظرات)

نظرات (۴۵)

Loading...

توضیحات

پارت چهاردهم داستان اسیرعشق

۴۹ لایک
۴۵ نظر

پارت13:http://www.namasha.com/v/8CHZZGPt
جانگ:سارا نرو!
-اما کای! من نمیخوام فکر بدی بکنه و همینطور اون ناراحت شد!
جانگ:سارا
همینطور که دستم رو گرفته بود منو برمیگردونه سمت خودش..به اسمون نگاه میکنه و موهای خیسشو میزنه کنار..با جدیت بهم نگاه میکنه و جلوم زانو میزنه و یه انگشتر بهم نشون میده!..با تعجب و ناباوری بهش نگاه میکنم
جانگ:حاضری با من بمونی؟..سارا..تو باهام..ازدواج..میکنی؟!
صدای رعد و برقی که یهو میزنه باد و بارون رو بیشتر میکنه..جلوی من نشسته و ازم توقع یا حتی خواسته ای بزرگ داره!..انگار دیگه قلبم رو حس نمیکردم..دوباره سکوت..دلم میخواست از اونجا فرار کنم..شایدم دلم میخواست که خودم باشم!
جانگ:سارا؟!
-امم..فعلا..من باید برم!..بعدا حرف میزنیم!
نگاهم رو از توی نگاهش دزدیدم و رفتم طرفی که کای رفت
زمین پر اب شده بود و با حالت نگرانی میدویدم..نمیتونستم پیداش کنم..از طرفی حرفای جانگ کوک توی سرم میچرخید..یعنی کار اشتباهی کردم همین طوری رفتم؟1..شاید نباید میرفتم!..دیگه بارون نمی اومد..نور مهتاب همه جا بود و هوا سرد شده بود..دستام رو بهم گره میزنم و روی یه صندلی توی پارک میشینم
یه صوای اشنا باعث میشه سرم رو بیارم بالا
جیمین:چه قیافه غمگینی
ترسیدم و خواستم برم که گفت:اذیتت نمیکنم..دفعه قبل فرق داشت..کوکی..چیشد؟
-هیچی
جیمین:مگه بهت نگفت؟
-نمیدونم چیکار کنم
یهو اومد نزدیک و دستم رو گرفت و برگردوند سمت خودش و با عصبانیت گفت:تو چرا اینطوری هستی؟ همیشه باید عقلت تصمیم بگیره؟
-اه.اینطور بهتره
جیمین:یادم نرفته که لجبازی!
روم رو کردم اون طرف و خواستم برم که با دستش صورتم رو اورد جلو و گفت:ولی نمیدونم چرا بازم ازت خوشم میاد!
صورتش رو اورد نزدیک که هلش دادم و خواستم برم که گفت:یادت نره توی کارات زیاده روی نکنی که بعدا پشیمون شی!..راستی دفعه دیگه که ببینمت بهت رحم نمیکنم! ایندفعه به خاطر کوکی کاریت نداشتم و گرنه بازم دوست دارم قیافت رو موقع خون خوردن ببینم!
-بس کن
درحالی که دستم رو فشار داد گفت:یادت باشه اینقدر اطرافیانت رو نرنجونی!
خواستم برگردم طرفش که رفت..راهم رو کج کردم و برگشتم خونه..واسه اولین بار بود که نمیدونستم چیکار کنم!..کای..جانگ کوک
خودمو انداختم روی تخت که چشمم به گوشیم افتاد..چندتا تماس از طرف حدیث و کیمیا و یه پیام از کای
بازش کردم..میتونستم بفهمم که ناراحته!
(نظرات)