Neverland" | 3rd and 4th Chapter"
فصل ۳:کافه•°.
در حینی که خورشید خدافظی میکنه ....
تاکسیِ زردی با بوقِ گوش خراش سلام میکنه ...
با پاهای خستم چند قدم برمیدارم و دستمو دراز میکنم
دینگ!
بورای خر= پیام جدید
اومد .
در عو باز میکنم ...
:but i crumble completely when you cry*
اهنگِ جالبیه ... ولی نه واسه تاکسی
میشینم و بلخره
نصف لول ۳ رو رد کردم تا رسیدن به مقصد
پسرِ جوونی با ماسک و کلاه درحالی که صدای آهنگو کم میکنه:
_ببخشید ، مقصدتون کافه ی لاویدا ست دیگه ؟
بله ،
بعد ۶ ساعت بلخره ، رمز گوشی رو میزنم ...
هنوز ب رمز جدیدش عادت نکردم ...
*گروه سبزی پاکنان=پیام جدید
چقدر حلال زاده!
سوآ:ساعت قرار=18
به ساعت نگاه میکنم ... 17:54
قراره که دوباره تحقیر شم ...
مامان:پیام جدید
_دخترم ، کجایی؟
حوصله ی جواب دادن دارم ،
ولی حوصله ی جواب پس دادن واسه ی هزار تا سوال بعدیشو نه ....
دوباره "ایگنور" ،
*باز کردن زیپ ِ کیف
دستمو تا آرنج میبرم تو کیف ،
پیدا نمیشه ..
نکنه که اینم جا گذاشتم؟
دستم میخوره به سیمِ هنزفری ...
بلخره پیدا شد !
تنها اتفاق خوب تو ۴۰ دقیقه ی اخیر؟
لقب خوبیه واسش ،
*:(قسمتِ اوج اهنگ ۵۰۵)
فصل ۴ در کامنت ها . . .
نظرات (۴)