رمان طراح عشق(26)
از قبل غذا درست کرده بودم.اما یه غذای ایرانی.
لی:این بوی چیه میاد؟
-غذای ایرانی درست کردم.
لی:چی؟فکر میکنی من بتونم بخورم؟
-شاید.خیلی خوشمزس.میتونی.بزن قدش.
کف دستامونو بهم زدیم.حالا منم قرمه سبزی درست کرده بودم.یه سری وسایلشو تو کره نداشتن.واسه همین به ایران نمیرسید.
لی خورد و کلی تعریف کرد.
لی:دستپختت خوبه ها.
-ما اینیم دیگه
شامو که خوردیم،زنگ زدم به آنا.
-سلام.
آنا:سلام.
-امشب کجایی؟
-پیش جی جون.
(جی جون یکی از همکلاسی های دانشگاهمون بود)
-شب اونجایی؟
آنا:یس!
-باشه.شب بخیر.
آنا:شب بخیر
آخیش.آنا شب نمیاد.
-لی!آنا شب نمیاد.میشه اینجا بخوابی؟
لی:آره.خوشحال میشم.
-پس باید پیش من بخوابی.
لی:چشم.
-چشمت بی بلا!
بعد از خوردن یه نوشیدنی رفتم تو اتاقم.
لی:ایول بابا!
-چی؟
لی:هیچی.
من پشت میز تحریر نشسته بودم و جزوه جلوم بود.
لی:فکر نمیکردم اینقدر کتاب داشته باشی.
-بله.تازه کلیش توی خونمون توی ایرانه!این یک پنجم اوناس.تازه!بعضیا کتابو برای دکور میچینن توی کتابخونشون.اما من همشو خوندم.
لی:بابا تو تکی!
-ما اینیم دیگه.
اومد کنارم نشست.دستمو که روی میز بود گرفت تو دستش و یه فشار آروم بهش داد.
لی:میدونستی اولین باریه که عاشق میشم؟
-منم همین طور.
لی:هانا!نمیدونم کی از دستم خسته میشی.اما من هر روز بهت میگم.دوستت دارم.
-عشقولی بازی؟
لی:آره.آنا که نیست بزار یه ذره خوش بگذرونیم.
-باوش.
از سرجام پاشدم.اونم پاشد.وتا دستشو گذاشت رو شونه هام و من برد سمت تخت.منو خوابوند روش و خودش لبه ی تخت نشست.اول پیشونیمو بوسید.بعدش دستمو گرفت و لباشو گذاشت روی لبام.مثل دفعه ی پیش.هی میخواست جدا شه.اما من دستمو دور گردنش حلقه کرده بودم و نمیذاشتم.اونم از خدا خواسته ادامه میداد
نظرات (۱۶)