رمان طراح عشق(51)

۳ نظر گزارش تخلف
Byun Tina Xing
Byun Tina Xing

-آخه بشر!اینم روش انتقام گرفتنه؟رو در رو بهم میگفتی اشتباه کردم خودمو اصلاح میکردم.نیازی به این کارا نبود.
بکهیون:دوست داشتم تو شرایط من قرار بگیری.تا توی این شرایط نباشی نمیفهمی چه حالیه.
گونشو بوسیدم.دستمو گذاشتم روی دستش.حس خوبی بود.رسیدیم خونه.
-بیا بریم بالا.
بکی:نه.تو برو استراحت کن.
-باشه.پس میبینمت.بای
بکی:بای عشقم.
رفتم خونه.دلم خیلی برای آنا تنگیده بود.کلی بغلش کردم . باهاش حرف زدم.یه دوش گرفتمو شام خوردم.ساعت حدود هشت اینا بود.یه دفعه زنگ اف افو زدن.
-به نظرت کیه؟
آنا:نمیدونم.
از توی آیفون نگاه کردم.دیدم فاطیماس.این آدرسو از کجا آورده؟
-تو به فاطیما آدرس دادی؟
آنا:ایول!فاطیماس؟من بهش آدرس دادم.
-تعجب کردم آخه.
اومد تو خونه.
-سلام فاطیما.
در حالی که میدوید اومد بغلم کرد.
فاطی:سلام هانا جونم.خوبی؟دلم خیلی تنگ شده بود برات.
-سلام عشقم.من خوبم.تو خوبی؟منم دلم تنگیده بود.بشین اینجا.چه خبرا؟
فاطی:خبرا دست شماس.
فاطیما اکسو رو نمیشناخت.اصن بازیگرای کره ای نمیشناخت.یعنی فقط فرهنگ و آداب کره ایا رو دوست داشت.واسه همین اومد کره.از چشم بادومی ها خوشش میومد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصمیم گرفتم فاطیما رو هم با اکسو آشنا کنم.عکس همشونو بهش نشون دادم.اونم از لی خیلی خوشش اومد.
فاطی:وای این چه قدر نازه.اسمش چیه؟
-لی!خیلی مهربونه و قلب پاکی داره.فردا میریم میبینیش.
فردا شد.رفتیم خونه اکسو.
-سلام آقایون.معرفی میکنم.این دوستم فاطیما.
همه بهش سلام دادن و باهاش آشنا شدن.
-اگه اجازه بدین،برم اتاقم کارمو انجام بدم.
لی:تو برو فاطیما اینجا میمونه.
-باشه.
رفتم تو اتاقم.انگار لی از فاطیما خوشش اومده بود

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

رمان طراح عشق(51)

۱۳ لایک
۳ نظر

-آخه بشر!اینم روش انتقام گرفتنه؟رو در رو بهم میگفتی اشتباه کردم خودمو اصلاح میکردم.نیازی به این کارا نبود.
بکهیون:دوست داشتم تو شرایط من قرار بگیری.تا توی این شرایط نباشی نمیفهمی چه حالیه.
گونشو بوسیدم.دستمو گذاشتم روی دستش.حس خوبی بود.رسیدیم خونه.
-بیا بریم بالا.
بکی:نه.تو برو استراحت کن.
-باشه.پس میبینمت.بای
بکی:بای عشقم.
رفتم خونه.دلم خیلی برای آنا تنگیده بود.کلی بغلش کردم . باهاش حرف زدم.یه دوش گرفتمو شام خوردم.ساعت حدود هشت اینا بود.یه دفعه زنگ اف افو زدن.
-به نظرت کیه؟
آنا:نمیدونم.
از توی آیفون نگاه کردم.دیدم فاطیماس.این آدرسو از کجا آورده؟
-تو به فاطیما آدرس دادی؟
آنا:ایول!فاطیماس؟من بهش آدرس دادم.
-تعجب کردم آخه.
اومد تو خونه.
-سلام فاطیما.
در حالی که میدوید اومد بغلم کرد.
فاطی:سلام هانا جونم.خوبی؟دلم خیلی تنگ شده بود برات.
-سلام عشقم.من خوبم.تو خوبی؟منم دلم تنگیده بود.بشین اینجا.چه خبرا؟
فاطی:خبرا دست شماس.
فاطیما اکسو رو نمیشناخت.اصن بازیگرای کره ای نمیشناخت.یعنی فقط فرهنگ و آداب کره ایا رو دوست داشت.واسه همین اومد کره.از چشم بادومی ها خوشش میومد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصمیم گرفتم فاطیما رو هم با اکسو آشنا کنم.عکس همشونو بهش نشون دادم.اونم از لی خیلی خوشش اومد.
فاطی:وای این چه قدر نازه.اسمش چیه؟
-لی!خیلی مهربونه و قلب پاکی داره.فردا میریم میبینیش.
فردا شد.رفتیم خونه اکسو.
-سلام آقایون.معرفی میکنم.این دوستم فاطیما.
همه بهش سلام دادن و باهاش آشنا شدن.
-اگه اجازه بدین،برم اتاقم کارمو انجام بدم.
لی:تو برو فاطیما اینجا میمونه.
-باشه.
رفتم تو اتاقم.انگار لی از فاطیما خوشش اومده بود