آن سوی شیشه شعری از محمد خوش بین

mohammad khoshbin
mohammad khoshbin

عشقم به تو نوشتم یک قصه ی خیالی
در انتظارت بودم بازم در این حوالی

دیگر نمانده در من حسی برای ماندن
از هرچه آرزو بود این سینه گشته خالی

به روی شیب شیشه با گریه خنده کردم
دیدم که روزی آید از انتظار پیرم

شاید چنین نوشتی از تو به دل بگیرم
هستی تو پشت شیشه من این طرف اسیرم

تا سور و سات نازت فریاد سینه‌ام شد
گردیده حول و حوشم پاییز خشکسالی

تنها گناه من بود آن سوی شیشه بودن
می‌آید آخر آن روز تا از غمت بمیرم

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

آن سوی شیشه شعری از محمد خوش بین

۱ لایک
۰ نظر

عشقم به تو نوشتم یک قصه ی خیالی
در انتظارت بودم بازم در این حوالی

دیگر نمانده در من حسی برای ماندن
از هرچه آرزو بود این سینه گشته خالی

به روی شیب شیشه با گریه خنده کردم
دیدم که روزی آید از انتظار پیرم

شاید چنین نوشتی از تو به دل بگیرم
هستی تو پشت شیشه من این طرف اسیرم

تا سور و سات نازت فریاد سینه‌ام شد
گردیده حول و حوشم پاییز خشکسالی

تنها گناه من بود آن سوی شیشه بودن
می‌آید آخر آن روز تا از غمت بمیرم

موسیقی و هنر