در حال بارگذاری ویدیو ...

استاد اکبر گلپایگانی، گفتم ولی باور نکردی، شعر هما میرافشار ویولن اسدالله ملک، سنتور فضل اله توکل

عباس
عباس

من رهگذار خسته ی دشت جنونم
من مرغک بشکسته پر در خاک و خونم
افسانه ساز شهر تنهایی منم من
افتاده در گرداب رسوایی منم من
گفتم ولی باور نکردی
دیگر ز من جز نقش دیواری نمانده
گل نیستم از من بجز خاری نمانده
گفتم رها کن این دل دیوانه ام را
بشکن به سنگ نیستی پیمانه ام را
گفتم ولی باور نکردی
چون آفتابی بر لب بام وجودم
افسرده رنگ زندگی در تار و پودم
گفتم ز شمع عمر من چیزی نمانده
پیمانه از باده لبریزی نمانده
گفتم ولی باور نکردی
چون خار خشکی خفته ام در رهگذاری
کی سایه میبخشد گلی را بوته خاری
دیگر مرا با بی سرانجامی رها کن
دلرا درون بحر ناکامی رها کن
میگویم و باور کن این را

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

استاد اکبر گلپایگانی، گفتم ولی باور نکردی، شعر هما میرافشار ویولن اسدالله ملک، سنتور فضل اله توکل

۳ لایک
۰ نظر

من رهگذار خسته ی دشت جنونم
من مرغک بشکسته پر در خاک و خونم
افسانه ساز شهر تنهایی منم من
افتاده در گرداب رسوایی منم من
گفتم ولی باور نکردی
دیگر ز من جز نقش دیواری نمانده
گل نیستم از من بجز خاری نمانده
گفتم رها کن این دل دیوانه ام را
بشکن به سنگ نیستی پیمانه ام را
گفتم ولی باور نکردی
چون آفتابی بر لب بام وجودم
افسرده رنگ زندگی در تار و پودم
گفتم ز شمع عمر من چیزی نمانده
پیمانه از باده لبریزی نمانده
گفتم ولی باور نکردی
چون خار خشکی خفته ام در رهگذاری
کی سایه میبخشد گلی را بوته خاری
دیگر مرا با بی سرانجامی رها کن
دلرا درون بحر ناکامی رها کن
میگویم و باور کن این را

موسیقی و هنر