در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت هفتم

۰ نظر گزارش تخلف
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱

صندوقدار: به اندازه هر مقدار مشتری که راه میندازی بهت پول میدم

با ذوق لباسامو عوض کردم و به صندوق رفتم

من: چی؟ این که خیلی کمه
صندوقدار: میتونی استعفا بدی
من: نه نه، خداحافظ

سرمو پایین انداختم و تا خونه قدم میزدم. چطور میتونم با این حقوق خرج همه چیو درارم. تمام روز بالم تو لباسم مچاله بود و کمرم درد میکرد. به دانشگاه نگاه کردم.

فقط یه خیابون با خونم فاصله داره
اره
اره همینه

دویدم سمت خونه پیرزن و درو کوبیدم. بچه درو باز کرد.

من: میشه بهم کاغذ و قلم بدی؟
بچه: سلام نکردی

درو محکم بست. اخم کردم و دوباره در زدم

من: سلام، میشه به من قلم و کاغذ بدی؟
بچه: نه

دوباره درو بست. میخواستم درو نگه دارم که دستم لای در موند. از ته دل داد زدم و عصبانی شدم

داد زدم: از دست این بچه که تخس بارش اوردن

در باز شد

من: خودم ادبت میکنم
مرد: کیو؟
من: س،سلام
مرد: برای اجاره اومدی؟
من: فعلا نه، میشه بهم یه کاغذ و قلم بدین؟
مرد: نه

درو محکم بست.اخم کردم و دندونامو بهم فشار دادم. نفس عمیق کشیدم

اروم باش
هیچی نیست
فکر کن قحطی اومده
با یه چیز دیگه مینویسیم

وارد خونه ام شدم.با لیوان اب بردم بیرون و با خاک قاطی میکردم. با گِل سر در خونه نوشتم "پانسیون" و لبخند زدم

باهوش کی بودم من
بهتره بخوابم
فردا روز پرکاریه

خونه کاملا خالی بود و هیچ وسیله ای نبود. روی زمین دو تا تیکه از لباسامو مینداختم و روی اونا میخوابیدم. صبح با صدای الارم ساعت مچیم از خواب بیدار شدم. بعد از خوردن صبحونه لباسهامو پوشیدم و در قوطی لنزمو باز کردم

چی؟
کاملا خشک شده

در قوطی اب لنز رو باز کردم. اونم خالی بود

پولمو برای ناهار نگه داشته بودم
ای بابا

در خونه رو کوبیدن. تا دم در رفتم. دستمو گرفتم جلوی چشمم و درو باز کردم

من: بله؟
+ سلام، من یه دانشجوام و برای اجاره اتاق اومدم

لای انگشتمو یکم باز کردم و نگاهش کردم و دوباره بستم

من: خوش اومدین اقا ولی باید سر هر ماه اجاره اتاقتونو پرداخت کنین
+ میتونم خونه رو ببینم؟
من: اره، میتونی از الان وسایلاتو بذاری اینجا

زیر چشمی نگاهش کردم که با تعجب نگاهم میکرد و اومد داخل. بهش نمیخورد تفاوت سنیمون زیاد باشه

+ اینجا که هیچی نداره
من: اره خب اگر چیزی لازم داری باید بیاری

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت هفتم

۱۱ لایک
۰ نظر

صندوقدار: به اندازه هر مقدار مشتری که راه میندازی بهت پول میدم

با ذوق لباسامو عوض کردم و به صندوق رفتم

من: چی؟ این که خیلی کمه
صندوقدار: میتونی استعفا بدی
من: نه نه، خداحافظ

سرمو پایین انداختم و تا خونه قدم میزدم. چطور میتونم با این حقوق خرج همه چیو درارم. تمام روز بالم تو لباسم مچاله بود و کمرم درد میکرد. به دانشگاه نگاه کردم.

فقط یه خیابون با خونم فاصله داره
اره
اره همینه

دویدم سمت خونه پیرزن و درو کوبیدم. بچه درو باز کرد.

من: میشه بهم کاغذ و قلم بدی؟
بچه: سلام نکردی

درو محکم بست. اخم کردم و دوباره در زدم

من: سلام، میشه به من قلم و کاغذ بدی؟
بچه: نه

دوباره درو بست. میخواستم درو نگه دارم که دستم لای در موند. از ته دل داد زدم و عصبانی شدم

داد زدم: از دست این بچه که تخس بارش اوردن

در باز شد

من: خودم ادبت میکنم
مرد: کیو؟
من: س،سلام
مرد: برای اجاره اومدی؟
من: فعلا نه، میشه بهم یه کاغذ و قلم بدین؟
مرد: نه

درو محکم بست.اخم کردم و دندونامو بهم فشار دادم. نفس عمیق کشیدم

اروم باش
هیچی نیست
فکر کن قحطی اومده
با یه چیز دیگه مینویسیم

وارد خونه ام شدم.با لیوان اب بردم بیرون و با خاک قاطی میکردم. با گِل سر در خونه نوشتم "پانسیون" و لبخند زدم

باهوش کی بودم من
بهتره بخوابم
فردا روز پرکاریه

خونه کاملا خالی بود و هیچ وسیله ای نبود. روی زمین دو تا تیکه از لباسامو مینداختم و روی اونا میخوابیدم. صبح با صدای الارم ساعت مچیم از خواب بیدار شدم. بعد از خوردن صبحونه لباسهامو پوشیدم و در قوطی لنزمو باز کردم

چی؟
کاملا خشک شده

در قوطی اب لنز رو باز کردم. اونم خالی بود

پولمو برای ناهار نگه داشته بودم
ای بابا

در خونه رو کوبیدن. تا دم در رفتم. دستمو گرفتم جلوی چشمم و درو باز کردم

من: بله؟
+ سلام، من یه دانشجوام و برای اجاره اتاق اومدم

لای انگشتمو یکم باز کردم و نگاهش کردم و دوباره بستم

من: خوش اومدین اقا ولی باید سر هر ماه اجاره اتاقتونو پرداخت کنین
+ میتونم خونه رو ببینم؟
من: اره، میتونی از الان وسایلاتو بذاری اینجا

زیر چشمی نگاهش کردم که با تعجب نگاهم میکرد و اومد داخل. بهش نمیخورد تفاوت سنیمون زیاد باشه

+ اینجا که هیچی نداره
من: اره خب اگر چیزی لازم داری باید بیاری