چرا حس می کنیم گذشته بهتر از زندگی الانه؟
در کودکی، پر از شور و حساسیت هستید. دنیا کوچک است و چشمان شما بزرگ. اما هرچه بزرگتر میشوید، همه چیز بزرگتر میشود و شما عمدتاً همان سایز باقی میمانید - چه کوتاهتر یا چند پا بلندتر. هرج و مرج، پیچیدگی و غیر ممکنی ابهام جهان شما را احاطه کرده و غلبه میکند در حالی که حس اهمیت و امنیتتان به یک نقطه کوچک تقلیل مییابد. شما ادامه میدهید، دنبال کردن مسیر را. کارهایی انجام میدهید، چیزهایی به دست میآورید، چیزی حاصل میشود. اما هیچ چیز ناراحتی مداوم، بیقراری و خلأ درون شما را حل نمیکنه. احساس میکنید با تمام پیشرفت ها، در یک نقطه احساسی باقی موندید. کودکی قشنگ تر بوده، رنگی تر بوده، بوی خوب داشته. حالا که بزرگتر شدید اطرافیانتون میمیرند، قلبها میشکنند، اتفاقات وحشتناک میافتند - شما بیشتر و بیشتر متوجه چیزهای وحشتناکی میشوید که اتفاق افتاده و قراره بیوفته. همه چیز تبدیل به پسزمینهای بی رنگ و تاریک میشه و مشکلات روی هم تلنبار میشن. هرچی زمان میگذره فقط یاد میگیرید چگونه با آن کنار بیایید. چطور بی تفاوت باشید، چطور بی حس باشید.
نظرات