در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان اکسو قسمت پنجم"رازی در اسمان"

۷ نظر گزارش تخلف
suzy
suzy

. رفتیم و مدرسه ی جدید رو دیدیم . از طریق سایت مدرسه ثبت نام کرده بودیم . بعدش هم وسایل هایی که لازم داشتیم و چند تا چیز برای خونه خریدیم و توراه برگشت بودیم که...
لوهان-راستی اون دختره چی شد؟
سهون-اصلا یادم نبودش . یعنی تا الان بیدار شده؟
بکهیون-حتما خیلی ترسیده.
چانیول-بیچاره مامان و باباش .
دی او-بیاین سریع تر بریم خونه.
وقتی رسیدیم رفتیم تو اتاقی که دختره رو گداشته بودیم .ولی اونجا هیچ کس نبود .
بکهیون-نیست؟
چانیول-نیست دیگه.
لوهان-شاید رفته خونشون.
سهون-حتما همین طوره .
دی او-من شام رو میپزم.
بکهیون-نه هیونگ من و چانیول میپزیم .
دی او-باشه .
سهون-خدابهمون رحم کنه.
بکهیون-هیووووووووونگ
سهون-زود باشین کلی کار داریم.
تا شب هرکسی مشغول به کار خودش بوداون دوتا که داشتن شام میپختند.لوهان هم که برای خودش مشغول بود و سهونم سرش تو مبایلش بود .
دلم میخواستد یکم تو حیاط قدم بزنم حیاط بزرگی داشتیم مخصوصا بشت خونه که منظره ی زیبایی داشت .
دی او-من رفتم حیاط پشتی .
لوهان-باشه.
همین طور که قدم میزدم صدای چیزی شنیدم مثل گریه کردن بود . صدا رو دنبال کردم و... این که هنوز اینجاست.
دی او-ببخشید...
دختره سرش رو بالا اورد.
دختره-کی هستی؟
دی او-خب ... شما دیشب...
دختره-من رو میشناسی؟
تعجب کردم چرا همچین سوالی پرسید؟
دی او-نه ، شما بازیگر یا خواننده هستید؟"یعنی بازیگرا و خواننده ها فقط آدم هستن؟خب شاید طرف شناگر معروفیه -_-"

نظرات (۷)

Loading...

توضیحات

رمان اکسو قسمت پنجم"رازی در اسمان"

۱۸ لایک
۷ نظر

. رفتیم و مدرسه ی جدید رو دیدیم . از طریق سایت مدرسه ثبت نام کرده بودیم . بعدش هم وسایل هایی که لازم داشتیم و چند تا چیز برای خونه خریدیم و توراه برگشت بودیم که...
لوهان-راستی اون دختره چی شد؟
سهون-اصلا یادم نبودش . یعنی تا الان بیدار شده؟
بکهیون-حتما خیلی ترسیده.
چانیول-بیچاره مامان و باباش .
دی او-بیاین سریع تر بریم خونه.
وقتی رسیدیم رفتیم تو اتاقی که دختره رو گداشته بودیم .ولی اونجا هیچ کس نبود .
بکهیون-نیست؟
چانیول-نیست دیگه.
لوهان-شاید رفته خونشون.
سهون-حتما همین طوره .
دی او-من شام رو میپزم.
بکهیون-نه هیونگ من و چانیول میپزیم .
دی او-باشه .
سهون-خدابهمون رحم کنه.
بکهیون-هیووووووووونگ
سهون-زود باشین کلی کار داریم.
تا شب هرکسی مشغول به کار خودش بوداون دوتا که داشتن شام میپختند.لوهان هم که برای خودش مشغول بود و سهونم سرش تو مبایلش بود .
دلم میخواستد یکم تو حیاط قدم بزنم حیاط بزرگی داشتیم مخصوصا بشت خونه که منظره ی زیبایی داشت .
دی او-من رفتم حیاط پشتی .
لوهان-باشه.
همین طور که قدم میزدم صدای چیزی شنیدم مثل گریه کردن بود . صدا رو دنبال کردم و... این که هنوز اینجاست.
دی او-ببخشید...
دختره سرش رو بالا اورد.
دختره-کی هستی؟
دی او-خب ... شما دیشب...
دختره-من رو میشناسی؟
تعجب کردم چرا همچین سوالی پرسید؟
دی او-نه ، شما بازیگر یا خواننده هستید؟"یعنی بازیگرا و خواننده ها فقط آدم هستن؟خب شاید طرف شناگر معروفیه -_-"