در حال بارگذاری ویدیو ...

پارت 50 عشق پاک فصل دوم (اخی به اخرای فصل دوم نزدیگ میشیم خیلی دلم برای این فصل تنگ میشه )

۱۰ نظر
گزارش تخلف
دنیاسینگ گرور
دنیاسینگ گرور

ماهیرا
اینطوری نمیشه که من هی به ساز پدربزرگ برقصم عجب غلطی کردم اومدم از عمارت بیرون
اروم اروم رفتم سمته اتاق پدربزرگ .پدربزرگ نزدیک پنجره دراز کشیده بود اروم رفتم طرف پنجره و خودمو خم کردم تا گوشیمو بردارم خاک توسرت ماهیرا که هیچ شماره ای رو حفظ نیستی
سعی کردم خیلی باارامش گوشیمو بردارم گوشیم کنار دسته پدربزرگ بود .گوشیمو برداشتمو شماره ی عمه رو گرفتم بعد دقایقی صدای عمه تو گوشی پیچید
(خاک توسرت ماهیرا که به عمت اینقدر اعتماد داری)
-عمه جون
-سلام ماهیرا خودتی ؟
-عمه به کمکت نیازدارم
-چرا چی شده ؟
-عمه اقای خان
-اقای خان کاری کرده؟
-اره نمیزاره بیام به کمکت نیاز دارم عمه
-باشه من خودمو میرسونم سریع اونجا
-دستت درد نکنه عمه جون
دوباره میخواستم برم گوشی رو بزارم سرجاش خم شدم توی پنجره تا گوشی رو بزارم سرجاش که یهو پام لیز خوردو افتادم توشکم پدر بزرگ
وای گند زدم بدجور .یه دفعه پدربزرگ چشماشو باز کرد دقایقی مات بهم نگاه کردو بعد منو از روخودش بلند کردو گفت :ماهیرا تو اینجا چی کار میکنی یه دفعه متوجه ی گوشیه تو دستم شد و گفت :تو چه غلطی کردی ؟/
-پدر..پدر...بزرگ
-ماهیرا من چی بهت گفتم ؟چرا به حرفه من اصلا محل نمی زاری اخه تو
-پدربزرگ اما شما داشتید به من زور میگفتید
-ماهیرا من بیشتر از تو تجربه دارم و طبیعتا بیشتر از تو میدونم
-اما پدربزرگ
-حالا به کی زنگ زدی
-به عمت
-به عمت ؟چرا؟
-که بیاد دنبالم
مشخص بود بدجور اقای خان عصبانیه و فقط داره خودشو کنترل میکنه
در همین بین یه دفعه زنگ خونه رو زدند وای خدایا این عمه چقد زود رسید سریع دویدم سمت سالن چون مطمعن بودم ثانیه ای اونجا بمونم اقای خان گردنمو میشکنه

نظرات (۱۰)

Loading...

توضیحات

پارت 50 عشق پاک فصل دوم (اخی به اخرای فصل دوم نزدیگ میشیم خیلی دلم برای این فصل تنگ میشه )

۷ لایک
۱۰ نظر

ماهیرا
اینطوری نمیشه که من هی به ساز پدربزرگ برقصم عجب غلطی کردم اومدم از عمارت بیرون
اروم اروم رفتم سمته اتاق پدربزرگ .پدربزرگ نزدیک پنجره دراز کشیده بود اروم رفتم طرف پنجره و خودمو خم کردم تا گوشیمو بردارم خاک توسرت ماهیرا که هیچ شماره ای رو حفظ نیستی
سعی کردم خیلی باارامش گوشیمو بردارم گوشیم کنار دسته پدربزرگ بود .گوشیمو برداشتمو شماره ی عمه رو گرفتم بعد دقایقی صدای عمه تو گوشی پیچید
(خاک توسرت ماهیرا که به عمت اینقدر اعتماد داری)
-عمه جون
-سلام ماهیرا خودتی ؟
-عمه به کمکت نیازدارم
-چرا چی شده ؟
-عمه اقای خان
-اقای خان کاری کرده؟
-اره نمیزاره بیام به کمکت نیاز دارم عمه
-باشه من خودمو میرسونم سریع اونجا
-دستت درد نکنه عمه جون
دوباره میخواستم برم گوشی رو بزارم سرجاش خم شدم توی پنجره تا گوشی رو بزارم سرجاش که یهو پام لیز خوردو افتادم توشکم پدر بزرگ
وای گند زدم بدجور .یه دفعه پدربزرگ چشماشو باز کرد دقایقی مات بهم نگاه کردو بعد منو از روخودش بلند کردو گفت :ماهیرا تو اینجا چی کار میکنی یه دفعه متوجه ی گوشیه تو دستم شد و گفت :تو چه غلطی کردی ؟/
-پدر..پدر...بزرگ
-ماهیرا من چی بهت گفتم ؟چرا به حرفه من اصلا محل نمی زاری اخه تو
-پدربزرگ اما شما داشتید به من زور میگفتید
-ماهیرا من بیشتر از تو تجربه دارم و طبیعتا بیشتر از تو میدونم
-اما پدربزرگ
-حالا به کی زنگ زدی
-به عمت
-به عمت ؟چرا؟
-که بیاد دنبالم
مشخص بود بدجور اقای خان عصبانیه و فقط داره خودشو کنترل میکنه
در همین بین یه دفعه زنگ خونه رو زدند وای خدایا این عمه چقد زود رسید سریع دویدم سمت سالن چون مطمعن بودم ثانیه ای اونجا بمونم اقای خان گردنمو میشکنه