ژولیت
ژولیت من روز اولی که تو را دیدم آنقدر شیفته و محو تماشایت شدم که به کل فراموش کردم قصد من از آمدن به آن مکان مطهر یک چیز دیگر بود ، بعد از آن روز آنقدر به آن مکان آمدم که بالاخره راضی به آزاد کردن حرفهای مانده در قفس سینه ام شدم ، آشفته و پریشان نامه ای نوشتم که درونش پرشده بود از احساسات قلبى من اما هرگز آن نامه را برایت نفرستادم و خودم شخصا مقابل تو به عشقی که داشته ام اعتراف کردم اما اکنون میخواهم این نامه ی احساساتم را به تو دهم تا شاهد باشی که از آن موقع تا کنون حتی ذره ای از عشق من به تو کم نشده
نظرات (۶)