در حال بارگذاری ویدیو ...

133

۱۱ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

: بعدشم هم تو یکم زیادی سرت شلوغ بود... به منظورش یکم فکر میکنم... یکهو یاد همون روز که خواست برم توی اتاقش و بین راه دست سوبارو افتادم میفتم نکنه همون روز رو میگه!؟ نیم نگاهی بهش انداختم چشم هاش تیز بهم خیره شده بود..اب دهنم رو قورت دادم و بدون حرف دیگه ای مشغول برش زخمش و با جادو خارج کردن اون ماده شدم...
اری
توی اتاقم جلو میز توالدم مشغول شونه کردن مو هام بودم که یکهو تصویر کسی رو پست سرم توی آینه دیدم با تعجب برگشتم و به ازوسا نگاه کردم پرسیدم: اینجا چیکار میکنی ازوسا!؟... با قدم هایی اروم اومد سمتم پشت انگشت هاش رو اروم کنار مو هام کشید اروم گفت: قشنگه...خییلی...دوست دارم که....توسط...چینین...موجود زیبایی...عذاب...ببینم.... از روی صندلی بلند شدم...برسم رو روی میز گذاشتم دلخور میگم: چی میگی آزوسا بس کن!! چرا همش دنبال درد کشیدنی!؟ لبخند کمرنگی میزنه و جوابم رو میده: درد...حس... خوبیه...به من....یاد آوردی...میکنه که... من...هنوز زندم.... واقعا درکش نمیکردم...حس های دیگه ای هم وجود داشتن که میتونستن بهش ثابت کنن که زندست...چرا بد ترینش رو انتخاب کرده!؟ چیزی که فکر میکردم رو ازش پرسیدم:چرا سعی نمیکنی با حس های دیگه به خودت ثابت کنی زنده ای!!؟ مثل محبت نوازش ارامش...این ها خییلی بهتر از درد تسکینت میدن... یه طور غریبی بهم نگاه میکرد انگار این حس ها براش نا آشنا بودن...انگار هیچوقت تجربشون نکرده بود...به صورتش نگاه میکنم...اون سه تا خراش... بدن باند پیچی شدش...کسی که توی زندگیش محبت دیده باشه با درد دوست نمیشه اگه اون واقعا چنین چیزی رو حس نکرده باشه... باید یه نفر بهش کمک کنه باهاش آشنا بشه... آروم میگم: آزوسا...تاحالا کسی نوازشت کرده!؟... فقط سرش رو به علامت منفی تکون داد غم بدی توی دلم نشست...شاید واقعا...حق داره با چنین حسی دوست بشه وقتی هیچ کس نبوده که کنارش آرامش و محبت رو حس کنه... گامی به سمتش برمیدارم... با صدای آرومی میگم: آزوسا... میخوام...من...درواقع... نفسی بیرون میدم نمیدونستم چی رو میخوام توضیح بدم...اصلا قابل توضیع دادن هست!؟... نه...واقعا نیست...باید حسشون کنی باید لمسشون کنی تا بفهمیشون به آزوسا نگاه کردم فکر نمیکنم اشکالی داشته باشه... نفس عمیقی میکشم قد بلندی میکنم و دست هام رو دور شونه هاش حلقه میکنم پیشونیش رو روی شونم میذارم...

نظرات (۱۱)

Loading...

توضیحات

133

۲۰ لایک
۱۱ نظر

: بعدشم هم تو یکم زیادی سرت شلوغ بود... به منظورش یکم فکر میکنم... یکهو یاد همون روز که خواست برم توی اتاقش و بین راه دست سوبارو افتادم میفتم نکنه همون روز رو میگه!؟ نیم نگاهی بهش انداختم چشم هاش تیز بهم خیره شده بود..اب دهنم رو قورت دادم و بدون حرف دیگه ای مشغول برش زخمش و با جادو خارج کردن اون ماده شدم...
اری
توی اتاقم جلو میز توالدم مشغول شونه کردن مو هام بودم که یکهو تصویر کسی رو پست سرم توی آینه دیدم با تعجب برگشتم و به ازوسا نگاه کردم پرسیدم: اینجا چیکار میکنی ازوسا!؟... با قدم هایی اروم اومد سمتم پشت انگشت هاش رو اروم کنار مو هام کشید اروم گفت: قشنگه...خییلی...دوست دارم که....توسط...چینین...موجود زیبایی...عذاب...ببینم.... از روی صندلی بلند شدم...برسم رو روی میز گذاشتم دلخور میگم: چی میگی آزوسا بس کن!! چرا همش دنبال درد کشیدنی!؟ لبخند کمرنگی میزنه و جوابم رو میده: درد...حس... خوبیه...به من....یاد آوردی...میکنه که... من...هنوز زندم.... واقعا درکش نمیکردم...حس های دیگه ای هم وجود داشتن که میتونستن بهش ثابت کنن که زندست...چرا بد ترینش رو انتخاب کرده!؟ چیزی که فکر میکردم رو ازش پرسیدم:چرا سعی نمیکنی با حس های دیگه به خودت ثابت کنی زنده ای!!؟ مثل محبت نوازش ارامش...این ها خییلی بهتر از درد تسکینت میدن... یه طور غریبی بهم نگاه میکرد انگار این حس ها براش نا آشنا بودن...انگار هیچوقت تجربشون نکرده بود...به صورتش نگاه میکنم...اون سه تا خراش... بدن باند پیچی شدش...کسی که توی زندگیش محبت دیده باشه با درد دوست نمیشه اگه اون واقعا چنین چیزی رو حس نکرده باشه... باید یه نفر بهش کمک کنه باهاش آشنا بشه... آروم میگم: آزوسا...تاحالا کسی نوازشت کرده!؟... فقط سرش رو به علامت منفی تکون داد غم بدی توی دلم نشست...شاید واقعا...حق داره با چنین حسی دوست بشه وقتی هیچ کس نبوده که کنارش آرامش و محبت رو حس کنه... گامی به سمتش برمیدارم... با صدای آرومی میگم: آزوسا... میخوام...من...درواقع... نفسی بیرون میدم نمیدونستم چی رو میخوام توضیح بدم...اصلا قابل توضیع دادن هست!؟... نه...واقعا نیست...باید حسشون کنی باید لمسشون کنی تا بفهمیشون به آزوسا نگاه کردم فکر نمیکنم اشکالی داشته باشه... نفس عمیقی میکشم قد بلندی میکنم و دست هام رو دور شونه هاش حلقه میکنم پیشونیش رو روی شونم میذارم...