قسمت 45 رمان عاشقان شیطانی
قیافه هر 4 تامون عین گچ سفید شد...
کاناده:خب امروز مدرسه بود ما هم دیر رسیدیم فکر کردیم برا زنگ آخر می زسیم برا همین اومدیم تو کلاسمون.
معلمه:اولا امروز شنبه هست و مدرسه تعطیله دوما روزای شنبه این ساعت بچه های مدارس دیگه امتحان می دن اینجا!!!اونم از مدرسه های خیلی پیشرفته!!!حالا هم شما نظم رو بهم زدید و آبروی مدرسمون رو هم بردید حالا هم برید توی حیاط منتظر بمونین تا امتحان تموم بشه تا زیر پاتون علف سبز بشه بعدشم بعد امتحان با من تشریف می برین دفتر مدیر!!
کاناده:نمی شه داخل مدرسه بمونیم؟آخه بیرون بارون..(معلمه پرید وسط حرفش)
معلمه:همین که گفتمممم(و رفت تو کلاس)
یوکاری:ایش چه عصبانی بود!!!!
آتسوکو:حالا باید 1 ساعت و نیم تو حیاط بمونیم؟!؟!؟
آیاکو:چاره ای نداریم
و رفتیم تو حیاط
15 دقیقه بعد بارون بند اومد و هوا آفتابی شد
یوکاری:آخیش فکر کردم دیگه قراره 1 ساعت و نیم زیر بارون بمونیم
آیاکو:خخخ
بعد 1 ساعت و نیم معلمه اومد
نظرات (۲۹)