■راز یک جنایت■ پارت 15■
جز صدای هو هو باد هیچ صدایی به گوش نمیرسید و جز نور ماه که روی آب افتاده بود ، همه جا تو تاریکی فرو رفته بود . صدا زدم:( جین ) جوابی نگرفتم . دوباره گفتم:( یونگی . پسرا شما اینجایین؟ ) بازم جوابی نشنیدم. با ترس دور و اطرافمو بررسی کردم. خدایا اینا کجا بودن ؟ چرا جوابمو نمیدادن ؟ سعی کردم ارامشمو حفظ کنم . چند بار نفس عمیق کشیدم و به سمت ویلا حرکت کردم . دستگیره درو کشیدم پایین و وارد ویلا شدم . داخل ویلا هم درست مثل بیرون تو تاریکی فرو رفته بود. تمام شجاعتمو جمع کردم و حرکت کردم . تغریبا وسطای سالن بودم که دستی رو روی شونم حس کردم و همون کافی بود برای اینکه بلندتری جیغی روکه میتونستم کشیدم . چند لحظه ای گذشت و بعدش تمام چراغای ویلا روشن شد . بخاطر نور ناگهانی که کل ویلا رو پد کرده بود دستمو گرفتم جلوی صورتم . چند ثانیه بعد که چشمام به نور عادت کرد دستمو از روی صورتم برداشتم و چند بار پلک زدم تا دیدم واضح بشه . با صدای خنده چند نفر به خودم اومدم و پشت سرمو نگاه کردم . پسرا پشت سرم وایستاده بودن و داشتن میخندیدن . تازه متوجه تزئین سالن شدم .{ ادامه در نظرات }
نظرات (۵)