در حال بارگذاری ویدیو ...

Secrer base-پایگاه پنهانی-ترجمه-از انیمه anohana

۰ نظر گزارش تخلف
GLU
GLU

تو و انتهای تابستون و رویاهای آینده و امید بزرگ ما،من هرگز فراموششان نمیکنم....من باور دارم که ما در آگوست 10سال دیگه همدیگه رو ملاقات میکنیم
بهترین خاطرات...
دیدار ما در یک لحظه صورت گرفت ...دریک چهار راه...قدم زدن به سوی خانه....تو منو صدا زدی....نزدی؟؟؟؟بیا باهم بریم خونه
درحالی که خجالت زده بودم،صورتم رو با کیفم پنهان کردم....اما حقیقتا خیلی خوشحال بودم
آه...اونجوری که اون آتش بازی ها توی آسمون شکوفه میدن،یکم تنها به نظر میاد.
آه،باد در امتداد زمان میوزد...خیلی خوشحالم،خیلی سرگرم کنندست.ما کلی ماجرا داشتیم...در پایگاه پنهانی که مال دوتاییمون بود...
من میدونستم که تو از ته قلبت فریاد زدی《ازت ممنونم》تا همون لحظه های آخر...یه خداحافظی وقتی که اشکات رو نگه داشتی و لبخند زدی،خیلی تنهاست...نیست؟؟؟......بهترین خاطرات...آه استراحت تابستونی تا یه مدت دیگه تموم میشه پس...
آه،خورشید و ماه در یک امتداد قرار میگیرند
خیلی ناراحت...خیلی تنها..ما مبارزه های زیادی داشتیم...در پایگاه پنهانی که مال ما دوتا بود...چیزی نیست که بتونم برای تغییر ناگهانی مدرسه ها انجام بدم...پس من نامه ها رو مینویسم...من صدات میکنم...پس لطفا منو فراموش نکن❤..برای همیشه...در پایگاه پنهانی که مال ما دوتا بود...من داشتم باهات حرف میزدم برای یه مدت طولانی در اواخر تابستون بعد از اینکه غروب خورشید رو تماشا کردیم،به ستاره ها خیره شدیم...من هیچ وقت قطره های اشکی که روی گونه هات جاری شد رو فراموش نمیکنم...مطمئنم من هیچ وقت فراموش نمیکنم که در پایان دستت رو با تمام نیرویی که داشتی برام تکون دادی...پس بزار که من همینجوری برای همیشه درون این رویا باشم...

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

Secrer base-پایگاه پنهانی-ترجمه-از انیمه anohana

۱۹ لایک
۰ نظر

تو و انتهای تابستون و رویاهای آینده و امید بزرگ ما،من هرگز فراموششان نمیکنم....من باور دارم که ما در آگوست 10سال دیگه همدیگه رو ملاقات میکنیم
بهترین خاطرات...
دیدار ما در یک لحظه صورت گرفت ...دریک چهار راه...قدم زدن به سوی خانه....تو منو صدا زدی....نزدی؟؟؟؟بیا باهم بریم خونه
درحالی که خجالت زده بودم،صورتم رو با کیفم پنهان کردم....اما حقیقتا خیلی خوشحال بودم
آه...اونجوری که اون آتش بازی ها توی آسمون شکوفه میدن،یکم تنها به نظر میاد.
آه،باد در امتداد زمان میوزد...خیلی خوشحالم،خیلی سرگرم کنندست.ما کلی ماجرا داشتیم...در پایگاه پنهانی که مال دوتاییمون بود...
من میدونستم که تو از ته قلبت فریاد زدی《ازت ممنونم》تا همون لحظه های آخر...یه خداحافظی وقتی که اشکات رو نگه داشتی و لبخند زدی،خیلی تنهاست...نیست؟؟؟......بهترین خاطرات...آه استراحت تابستونی تا یه مدت دیگه تموم میشه پس...
آه،خورشید و ماه در یک امتداد قرار میگیرند
خیلی ناراحت...خیلی تنها..ما مبارزه های زیادی داشتیم...در پایگاه پنهانی که مال ما دوتا بود...چیزی نیست که بتونم برای تغییر ناگهانی مدرسه ها انجام بدم...پس من نامه ها رو مینویسم...من صدات میکنم...پس لطفا منو فراموش نکن❤..برای همیشه...در پایگاه پنهانی که مال ما دوتا بود...من داشتم باهات حرف میزدم برای یه مدت طولانی در اواخر تابستون بعد از اینکه غروب خورشید رو تماشا کردیم،به ستاره ها خیره شدیم...من هیچ وقت قطره های اشکی که روی گونه هات جاری شد رو فراموش نمیکنم...مطمئنم من هیچ وقت فراموش نمیکنم که در پایان دستت رو با تمام نیرویی که داشتی برام تکون دادی...پس بزار که من همینجوری برای همیشه درون این رویا باشم...

موسیقی و هنر