در حال بارگذاری ویدیو ...

این آهنگ داستان داره:

یک عدد تنبل
یک عدد تنبل

یه پسره نوشته بود: حدودا دوسال پیش یه دختریو دیدم، یه دختر چشم مشکی که تا حالا مثلشو ندیده بودم:)
حس میکردم بعد سالها دارم عاشق میشم، چشمای مشکیش دلمو برده بود با همه فرق داشت برام!
تصمیم گرفتم بهش پیشنهاد بدم ولی اون به خاطر شرایطی که داشت پیشنهادمو رد کرد! خانوادش داشتن از هم جدا میشدن و اون با مامانش اومده بود تو شهرما زندگی کنه، شرایط سختی داشت خانواده هامون خیلی باهم فرق میکرد خیلی تفاوتا بینمون بود ولی من عاشقش شده بودم و این دختر باید مال من میشد:)
پیشنهادمو قبول کرد:) ما هرروز بیشتر از قبل عاشق هم میشدیم، تو هر شرایطی که براش پیش میومد کنارش بودم مثل پدر پیشش بودم، پدری که باید کنارش بود ولی ترجیح داد که نباشه:)
این دختر شده بود همه زندگیم، شده بود انگیزم:) هروقت حالش خوب نبود میومد پیشم باهام درد و دل میکرد همه تلاشمو میکردم تا یکم خوشحالش کنم، نمیخواستم اشکاشو ببینم آخه چشمای مشکیش نقطه ضعفم بود:)
خانوادم هرروز بیشتر از قبل مخالفت میکردن ولی من دوسش داشتمو حرفای بقیه برام مهم نبود، شده بود همه دلخوشیم غروبا فقط به امید دیدن اون با ذوق از سرکار در میومدم:)
رابطمون خیلی خوب بود تا موقعی که اومد پیشم و گفت که همه چی اوکی شده رابطه مامان و باباش باهم خیلی خوب شده و میخواد برگرده شهرخودشون، اولش خوشحال شدم ولی بعدش انگار دنیا رو سرم خراب شد:)
همه زندگیم داشت میرفت، همع دلخوشیم، همه انگیزم:) دیگه به امید کی غروبا با ذوق از سرکار در میومدم:)؟
شبی که رفت تا صبح اشکام بند نیومد ، کم کم با رفتنش کنار اومده بودم با اینکه ازهم دور بودیم ولی عشقی که بهش داشتم یه ذره هم کمرنگ نشده بود!
تا اینکه ی روز زنگ زد و گفت(ما نمیتونیم باهم باشیم از اولش بهت حسی نداشتمو ندارم:) ازم تشکر کرد بابت کمکایی که بهش کرده بودم بابت اینکه حالشو خوب میکردم:) گوشیو قطع کرد هرچقدر زنگ زدم جواب نداد گوشیش خاموش بود:)
باورم نمیشد یعنی همه اینا تظاهر بود:)؟ یعنی مت فقط وسیله بودم برای رفع نیازش ی وسیله برای خوب کردن حالش:)؟
بعد ی مدت شنیدم با ی نفر دیگه اوکی شده باورم نمیشد:)
اون رفت ولی من موندمو یه شهر کوچیک با کلی خاطره از یه دختره چشم مشکیی که الان واسه یه نفر دیگه شده بود!
هیچ آدرسی ازش ندارم حاضرم کل دنیارو بگردم تا برای یه بارم که شده ببینمش:)

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

این آهنگ داستان داره:

۲ لایک
۰ نظر

یه پسره نوشته بود: حدودا دوسال پیش یه دختریو دیدم، یه دختر چشم مشکی که تا حالا مثلشو ندیده بودم:)
حس میکردم بعد سالها دارم عاشق میشم، چشمای مشکیش دلمو برده بود با همه فرق داشت برام!
تصمیم گرفتم بهش پیشنهاد بدم ولی اون به خاطر شرایطی که داشت پیشنهادمو رد کرد! خانوادش داشتن از هم جدا میشدن و اون با مامانش اومده بود تو شهرما زندگی کنه، شرایط سختی داشت خانواده هامون خیلی باهم فرق میکرد خیلی تفاوتا بینمون بود ولی من عاشقش شده بودم و این دختر باید مال من میشد:)
پیشنهادمو قبول کرد:) ما هرروز بیشتر از قبل عاشق هم میشدیم، تو هر شرایطی که براش پیش میومد کنارش بودم مثل پدر پیشش بودم، پدری که باید کنارش بود ولی ترجیح داد که نباشه:)
این دختر شده بود همه زندگیم، شده بود انگیزم:) هروقت حالش خوب نبود میومد پیشم باهام درد و دل میکرد همه تلاشمو میکردم تا یکم خوشحالش کنم، نمیخواستم اشکاشو ببینم آخه چشمای مشکیش نقطه ضعفم بود:)
خانوادم هرروز بیشتر از قبل مخالفت میکردن ولی من دوسش داشتمو حرفای بقیه برام مهم نبود، شده بود همه دلخوشیم غروبا فقط به امید دیدن اون با ذوق از سرکار در میومدم:)
رابطمون خیلی خوب بود تا موقعی که اومد پیشم و گفت که همه چی اوکی شده رابطه مامان و باباش باهم خیلی خوب شده و میخواد برگرده شهرخودشون، اولش خوشحال شدم ولی بعدش انگار دنیا رو سرم خراب شد:)
همه زندگیم داشت میرفت، همع دلخوشیم، همه انگیزم:) دیگه به امید کی غروبا با ذوق از سرکار در میومدم:)؟
شبی که رفت تا صبح اشکام بند نیومد ، کم کم با رفتنش کنار اومده بودم با اینکه ازهم دور بودیم ولی عشقی که بهش داشتم یه ذره هم کمرنگ نشده بود!
تا اینکه ی روز زنگ زد و گفت(ما نمیتونیم باهم باشیم از اولش بهت حسی نداشتمو ندارم:) ازم تشکر کرد بابت کمکایی که بهش کرده بودم بابت اینکه حالشو خوب میکردم:) گوشیو قطع کرد هرچقدر زنگ زدم جواب نداد گوشیش خاموش بود:)
باورم نمیشد یعنی همه اینا تظاهر بود:)؟ یعنی مت فقط وسیله بودم برای رفع نیازش ی وسیله برای خوب کردن حالش:)؟
بعد ی مدت شنیدم با ی نفر دیگه اوکی شده باورم نمیشد:)
اون رفت ولی من موندمو یه شهر کوچیک با کلی خاطره از یه دختره چشم مشکیی که الان واسه یه نفر دیگه شده بود!
هیچ آدرسی ازش ندارم حاضرم کل دنیارو بگردم تا برای یه بارم که شده ببینمش:)