ریتسوکاو ازونا داشتن باهم راه میرفتن که برن مدرسه..
ریتسوکا:ازونا..؟؟
ازونا:جونم؟؟
ریتس.کا:میدونی چیه؟؟
ازونا:چی چیه؟؟
ریتسوکا:من از این زندگی خسته شدم...هروز بریم مدرسه هروز درسای همیشگی هروز کارای تکراری اه حالم داره بهم میخوره
ازونا:اره بابا منم همینطور!!!
همینطور گرم حرف زدن بودن>رم داشت از دور میومد و سرش تو گوشیش بود..
یهو ریتسوکا و رم میخورن بهم و ریتسوکا میوفته روی رم
ریتسوکا:ااااااااااااااااییی!!!حواست کجاست؟؟
و تا به خودش میاد میبینه روی رم افتاده..صورتش سرخ میشه و سریع بلند میشه
رم:حواسم تو گوشیم بود...
ازونا:ریتسوکا خوبی؟؟؟
رینسوکا:اره...عههههههه شما رعیس شورای دانش اومزی هستین؟؟
رم:اره...
ریتسوکا:ببخشیدددد!!!
رم:تقصیر تو نبود تقصیر من بود...
ریتسوکا:امم پس بای تا بعد...
و دست ازونا رو میگیره و میدوه..
رم:چقدر عجیب...گریموار ممنوعه رو حس کردم...
ازونا:چیکار میکنی دختر؟؟
ریتسوکا:وای خیلی بد شد...
ازونا:مگه چی شده؟؟؟طوری که نشده؟؟
ریتسوکا:طوری نشده؟؟من افتاادم روش...خیلی خجالت کشیدم
((ادامه دارد))