رمان طراح عشق(21)

۷ نظر گزارش تخلف
Byun Tina Xing
Byun Tina Xing

بالاخره جواب داد!خب.دوشنبه و سه شنبه و پنجشنبه بیکار بود.جمعه هم که همیشه بیکار بود.
-باشه.پس دوشنبه میریم گیتار.
لی:باشه.بوس.بای
-بای عشقم.
اس ام اس بازی که تموم شد رفتم به آنا بگم دوشنبه نیستم.
توی این مدت آنا شده بود یه مونس که هرچی میشد بهش میگفتم.هر وقت بوسه ای بینمون میگرفت یا هر وقت که میخواستیم بریم بیرون.من حرف میزدم و اون با لذت گوش میداد.خیلی هم از رفتارهام خوشش میومد.راستی یادم رفت بگم.من یه روز که آنا رو با خودم برده بودم اونجا،به لوهان گفتم که آنا اینو دوست داره.انگار لوهانم بدش نیومد.دستشو گرفت که ببره تو اتاقش و من گفتم:چی شد؟همین الان گفتما!
لوهان :امروزو تنها کار کن.
-خیلی خب.شما به شیطونیاتون برسین.
آنا داشت از خجالت آب میشد.این اولین بار بود که با لوهان تنها میشد.
هر چی باشه اینام یه هفتس با هم میرن و میان.لوهانم علاقش به آنا زیاد شده.آنا یه روز بهم گفت:
لوهان دستمو گرفت سوار ماشین کرد.برد توی یه مهمونی.پارتی نبود.یه مهمونی بود.همه نشسته بودن و لیوان قهوه دستشون.وقتی که رفتیم بالا لوهان منو معرفی کرد.بعد دستمو کشید برد به سمت یه اتاق.خونه خیلی بزرگ بود.حدود شش هفتا اتاق داشت.منو برد تویکیشون.نشوند رو صندلی.دستمو گرفت.نگاهی کرد و بوسید.بعد بهم گفت:شاید بوسه بعدی جای دیگه ای باشه.منم خجالت زده سرمو گرفتم پایین.
با هیجان داشت این داستانو تعریف میکرد.بهش گفتم:
-پس باید منتظر باشی.
آنا:اره دیگه

نظرات (۷)

Loading...

توضیحات

رمان طراح عشق(21)

۱۴ لایک
۷ نظر

بالاخره جواب داد!خب.دوشنبه و سه شنبه و پنجشنبه بیکار بود.جمعه هم که همیشه بیکار بود.
-باشه.پس دوشنبه میریم گیتار.
لی:باشه.بوس.بای
-بای عشقم.
اس ام اس بازی که تموم شد رفتم به آنا بگم دوشنبه نیستم.
توی این مدت آنا شده بود یه مونس که هرچی میشد بهش میگفتم.هر وقت بوسه ای بینمون میگرفت یا هر وقت که میخواستیم بریم بیرون.من حرف میزدم و اون با لذت گوش میداد.خیلی هم از رفتارهام خوشش میومد.راستی یادم رفت بگم.من یه روز که آنا رو با خودم برده بودم اونجا،به لوهان گفتم که آنا اینو دوست داره.انگار لوهانم بدش نیومد.دستشو گرفت که ببره تو اتاقش و من گفتم:چی شد؟همین الان گفتما!
لوهان :امروزو تنها کار کن.
-خیلی خب.شما به شیطونیاتون برسین.
آنا داشت از خجالت آب میشد.این اولین بار بود که با لوهان تنها میشد.
هر چی باشه اینام یه هفتس با هم میرن و میان.لوهانم علاقش به آنا زیاد شده.آنا یه روز بهم گفت:
لوهان دستمو گرفت سوار ماشین کرد.برد توی یه مهمونی.پارتی نبود.یه مهمونی بود.همه نشسته بودن و لیوان قهوه دستشون.وقتی که رفتیم بالا لوهان منو معرفی کرد.بعد دستمو کشید برد به سمت یه اتاق.خونه خیلی بزرگ بود.حدود شش هفتا اتاق داشت.منو برد تویکیشون.نشوند رو صندلی.دستمو گرفت.نگاهی کرد و بوسید.بعد بهم گفت:شاید بوسه بعدی جای دیگه ای باشه.منم خجالت زده سرمو گرفتم پایین.
با هیجان داشت این داستانو تعریف میکرد.بهش گفتم:
-پس باید منتظر باشی.
آنا:اره دیگه