دنیای تاریک من قسمت 3
_بازی شروع شد
+وایی خدا ....من چقدر باز کردن با ادمای ساده رو دوس دارمممممم
.......
((لوییس))
_به ساعتم نگاه کردم حدودا ساعت 6 بود وتمام کلاسا تعطیل شده بود و از قرار معلوم همه ی دانش جو ها به خواب گاه هاشون رفته بودن و من اخرین نفر بودم و مدرسه خالی ده بود رفتم توی راه رو تا بیلبورد مربوط به خواب گاه هارو چک کنم اما ...
اسمم توشون نیست ! با دقت نگاه کردم نوشته بود: خواب گاه 2_3_4
پس خوابگاه 1 کجاست ؟
در همین لحظه احساس کردم یکی بهم چسبیده ...سرمو پایین گرفتم و .....
((ریتیا کراسفورد ))
تایکه .....تاریک ....چیزی نمیبینم ...احساس میکنم تو تاریکی دارم غوطه میخورم ...احساس تنهایی میکنم ...کلافه شدم با صدایی ظریف گفتم :لطفا از سر راهم برو کنار....
اون شخص با حالت بهت زدگی به عقب پرید بعد رفتم جلوی تابلو به زور قدمو بلند کردم تا بتونم لیستارو بخونم پسره هم همینطور رو من زوم کرده بود همونطور که داشتم لیستارو نگاه کردم گفتم : چیز عجیبی دیدی ؟
پسر با من و من گفت : نه ...فقط فکر میکردم فقط من تو مدرسه ام
بی توجه به حرفش زیر لب گفتم : خوابگاه یک ... خوابگاه نحس ...
بعد سرمو برگردوندم و با لبخند اروم گفتم :تو خوابگاه 1 منتظرتیم ...
((لویس))
_تو خوابگاه یک منتطرتیم !!!چه دختر عجیبی ....
دوباره به لیست نگاه کردم ...نمیتونستم بااور کنم که چنین چیزی امکان پذیره ....مگه میشه این همه دانشجو نتونن..چرا من باید به اون عمارت سه نفره برم !!
از در ورودی مدرسه خارج شدم و این ...شروع یه بازی خطر ناک بود که معلوم نیست تهش کی بازنده میشه ...شاید من شایدم اون دوتایی که توی خوابگاه منتطرمن ...تو این بازی بردن مهم نیست بلکه باختن مهمه ...یه باخت با شکوه ...
نظرات (۹۶)