پشت نشانک کتاب نوشته بود ...
عاشق کاشتن گل بود . گل هاش
ناز و نوازش میخواستند . شعرِ
حافظ و سعدی و فروغ و سایه
گوش میکردند و صدا ی
شجریان لالاییشان بود .
از روزی که رفت ، از روزی که
بی صدا و بی وقت رفت ،
همه ی شمعدانی ها خشک شدند
بوته ها دیگر گل ندادند ...
حالا تمام دل خوشیم
شده گل های رنگ به رنگ
چوبهای الفی که لای کتابهاش
گذاسته ... مینشینم رو به
پنجره و برای گلدانهای خالی از
همانجا که گل های نشانک می گویند ،
حافظ و سعدی و فروغ و سایه
میخوانم ...
می گویی این بهار
گلهاش جوانه می زنند ؟
http://uupload.ir/files/hezw_img_20190829_014628.png
نظرات (۲)