در حال بارگذاری ویدیو ...

پدر برگزیده

کلینیک توانبخشی حامی
کلینیک توانبخشی حامی

شاید متوجه نشده باشی پدر...
اما هوا که تاریک می شود نگاهم بر در است تا باز شود و خورشید وجود نازنین تو ، طلوع روزم را رقم زند....

خورشید چهره مهربانت را دوست دارم....
حتی آنگاه که غبار آلود است...
حتی آنگاه که ابرهای سیاه نگرانیِ معاش و معیشت را در برابرش مشاهده می کنم...

فدای تو و دلِ صبور و دل نگرانی هایت شوم...
من می بینم که چطور به هر دری می زنی که تامین مان کنی...
می بینم که صبح تا شب با این و آن کلنجار می روی تا در این زمانه ی بی رحم و سخت گیر ، قوتِ لایموتی به منزل آوری....

و با این همه مشاکل و مسائل ، از من و حال من غافل نیستی ....

دیده ام دغدغه هایت را، دیده ام حال دلت را، دیده ام نجواها و گاه مناجات هایت را و می دانم خواسته ی دلت را که اگر برآورده گردد خستگیِ تلاشِ معاش فراموشت خواهد شد...
دیده ام و می دانم اگرچه کلامم همراهی ام نمی کند تا بگویم...
اگرچه دستم یارای نوازش چهره تکیده ات را ندارد....
و اگرچه گامهایم به فرمانم نیستند تا در مطلع درِ خانه به پیشبازت بیایم...

پدرم بدان و از چشم هایم بخوان...
که به جان دوست دارمت و دست های مهربان و نان آورت را می بوسم و ممنونت بوده و خواهم بود که سایه ات بر سر من خنکای بهشتی است که در این عالم بدل و بدیلی نخواهد داشت...
دعا می کنم تو را که مانا باشی و خدایت حاجت روا کند و نیز دعا می کنم روزی با کلامم تشکر و تقدیر کنم تو را و با گامهای خود به آغوش پر از مهرت پرواز کرده و پناه برم که سینه پدر آرامش بخش ترین نقطه زمین است.

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

پدر برگزیده

۰ لایک
۰ نظر

شاید متوجه نشده باشی پدر...
اما هوا که تاریک می شود نگاهم بر در است تا باز شود و خورشید وجود نازنین تو ، طلوع روزم را رقم زند....

خورشید چهره مهربانت را دوست دارم....
حتی آنگاه که غبار آلود است...
حتی آنگاه که ابرهای سیاه نگرانیِ معاش و معیشت را در برابرش مشاهده می کنم...

فدای تو و دلِ صبور و دل نگرانی هایت شوم...
من می بینم که چطور به هر دری می زنی که تامین مان کنی...
می بینم که صبح تا شب با این و آن کلنجار می روی تا در این زمانه ی بی رحم و سخت گیر ، قوتِ لایموتی به منزل آوری....

و با این همه مشاکل و مسائل ، از من و حال من غافل نیستی ....

دیده ام دغدغه هایت را، دیده ام حال دلت را، دیده ام نجواها و گاه مناجات هایت را و می دانم خواسته ی دلت را که اگر برآورده گردد خستگیِ تلاشِ معاش فراموشت خواهد شد...
دیده ام و می دانم اگرچه کلامم همراهی ام نمی کند تا بگویم...
اگرچه دستم یارای نوازش چهره تکیده ات را ندارد....
و اگرچه گامهایم به فرمانم نیستند تا در مطلع درِ خانه به پیشبازت بیایم...

پدرم بدان و از چشم هایم بخوان...
که به جان دوست دارمت و دست های مهربان و نان آورت را می بوسم و ممنونت بوده و خواهم بود که سایه ات بر سر من خنکای بهشتی است که در این عالم بدل و بدیلی نخواهد داشت...
دعا می کنم تو را که مانا باشی و خدایت حاجت روا کند و نیز دعا می کنم روزی با کلامم تشکر و تقدیر کنم تو را و با گامهای خود به آغوش پر از مهرت پرواز کرده و پناه برم که سینه پدر آرامش بخش ترین نقطه زمین است.