در حال بارگذاری ویدیو ...

جنگ حیات قسمت دوم

۴ نظر گزارش تخلف
◇hwagae markett◇
◇hwagae markett◇

حدودا دو سال بعد از تصمیم ما،عراق به ایران حمله کرد.خاله های روژین و پدر و مادر های ما همشون مردن.کتاب ها و موبایلم رو توی ساکی ریختم و دنبال پرسون رفتم.اون هم اشک های خواهرش پانیسا رو پاک کرد،دستش رو گرفت و با اون یکی دستش ساک کتاب هاش رو دنبال خودش می کشیدو دنبالم میومد.بعد از جمع کردن بچه ها،به جای اینکه مانند همیشه 12نفر باشیم،19 نفر بودیم با حساب کردن خواهر و برادر ها.گفتم:«بچه ها ما باید یه زندگی جدید رو شروع کنیم.» نیروانا گفت:«اما هستی،ما کجا میتونیم بریم؟ اصلا کجا بخوابیم؟ بهش فکر کردی؟»جواب دادم:«اینش مهم نیست.مهم اینه که جلو بریم و چیز های جدید کشف کنیم.» پرسون گفت:«بچه ها هستی راست میگه. بیاید یه بار دیگه شروع کنیم!»اون موقع برای مدتی از خرمشهر خداحافظی کردیم.

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

جنگ حیات قسمت دوم

۵ لایک
۴ نظر

حدودا دو سال بعد از تصمیم ما،عراق به ایران حمله کرد.خاله های روژین و پدر و مادر های ما همشون مردن.کتاب ها و موبایلم رو توی ساکی ریختم و دنبال پرسون رفتم.اون هم اشک های خواهرش پانیسا رو پاک کرد،دستش رو گرفت و با اون یکی دستش ساک کتاب هاش رو دنبال خودش می کشیدو دنبالم میومد.بعد از جمع کردن بچه ها،به جای اینکه مانند همیشه 12نفر باشیم،19 نفر بودیم با حساب کردن خواهر و برادر ها.گفتم:«بچه ها ما باید یه زندگی جدید رو شروع کنیم.» نیروانا گفت:«اما هستی،ما کجا میتونیم بریم؟ اصلا کجا بخوابیم؟ بهش فکر کردی؟»جواب دادم:«اینش مهم نیست.مهم اینه که جلو بریم و چیز های جدید کشف کنیم.» پرسون گفت:«بچه ها هستی راست میگه. بیاید یه بار دیگه شروع کنیم!»اون موقع برای مدتی از خرمشهر خداحافظی کردیم.