در حال بارگذاری ویدیو ...

فیک جونگکوک(پارت اول )

HELIA
HELIA

فکر نمیکردم که بتونم تا اینجا برسم.
خیلی استرس داشتم
سه روز قبل از اینکه روز اودیشنم برسه داشتم روی دنسم کار میکردم .
بالاخره روز اودیشنم رسید.
بهترین لباس هامو پوشیدم و رفتم به سمت کمپانی بیگ هیت .
کل راه رو داشتم فکر میکردم ... فکرای خیلی بدی به ذهنم میرسید ... رد شدن و نتونستن و..
فکرشم نمیکردم که بتونم یه روزی توی کمپانی که بی تی اس هم توشه بتونم اودیشن بدم هنوز هم غیر باورنکردنی برام.
این یه فرصت طلایی بود.من خیلی خوش شانس بودم چون من یه ایرانی که به کره اومده بود ، بودم که به بیگ هیت اودیشن داده بود و حالا باید میومد و یه اودیشن حضوری میداد ..

رسیدم ... از یه اقایی که قد خیلی بلندی داشت پرسیدم : اقا ببخشید برای اودیشن باید به کدوم طبقه برم ؟
_طبقه ی سوم
_ممنون

یکم از استرسم کم شد ... چرا ؟

به طبقه سوم رسیدم . بهم گفتن بشین تا نوبتت بشه ...
من شماره ی 6 بودم و کسی که توی اتاق بود و داشت میخوند شماره ی 4 بود .

استرسم باز بیشتر شد و همین طور داشتم عرق میریختم .
دختر شماره ی 4 گریه کنان از اتاق زد بیرون و همین طور میدویید ...
معلوم بود که خراب کرده ...
شماره ی 5 یه پسر بود . اون هم داد و نوبت من شد ...
اقای قد بلند اسم من رو صدا زد :

_خانم هانا نوبت شماست
_ب...ل..ه الا..ن

در اتاق رو باز کردم ... سرم پایین بود چون استرس داشتم .
رفتم روی سکو و سرم رو بالا گرفتم و یه چیز خیلی عجیب دیدم ...
حتما اشتباه میبینم ... چشام رو با دستام مالیدم و دوباره نگاه کردم ..
نه این امکان نداره من نمیتونم من نمیتونم جلوی اونا بخونم ...

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

فیک جونگکوک(پارت اول )

۱۲ لایک
۲ نظر

فکر نمیکردم که بتونم تا اینجا برسم.
خیلی استرس داشتم
سه روز قبل از اینکه روز اودیشنم برسه داشتم روی دنسم کار میکردم .
بالاخره روز اودیشنم رسید.
بهترین لباس هامو پوشیدم و رفتم به سمت کمپانی بیگ هیت .
کل راه رو داشتم فکر میکردم ... فکرای خیلی بدی به ذهنم میرسید ... رد شدن و نتونستن و..
فکرشم نمیکردم که بتونم یه روزی توی کمپانی که بی تی اس هم توشه بتونم اودیشن بدم هنوز هم غیر باورنکردنی برام.
این یه فرصت طلایی بود.من خیلی خوش شانس بودم چون من یه ایرانی که به کره اومده بود ، بودم که به بیگ هیت اودیشن داده بود و حالا باید میومد و یه اودیشن حضوری میداد ..

رسیدم ... از یه اقایی که قد خیلی بلندی داشت پرسیدم : اقا ببخشید برای اودیشن باید به کدوم طبقه برم ؟
_طبقه ی سوم
_ممنون

یکم از استرسم کم شد ... چرا ؟

به طبقه سوم رسیدم . بهم گفتن بشین تا نوبتت بشه ...
من شماره ی 6 بودم و کسی که توی اتاق بود و داشت میخوند شماره ی 4 بود .

استرسم باز بیشتر شد و همین طور داشتم عرق میریختم .
دختر شماره ی 4 گریه کنان از اتاق زد بیرون و همین طور میدویید ...
معلوم بود که خراب کرده ...
شماره ی 5 یه پسر بود . اون هم داد و نوبت من شد ...
اقای قد بلند اسم من رو صدا زد :

_خانم هانا نوبت شماست
_ب...ل..ه الا..ن

در اتاق رو باز کردم ... سرم پایین بود چون استرس داشتم .
رفتم روی سکو و سرم رو بالا گرفتم و یه چیز خیلی عجیب دیدم ...
حتما اشتباه میبینم ... چشام رو با دستام مالیدم و دوباره نگاه کردم ..
نه این امکان نداره من نمیتونم من نمیتونم جلوی اونا بخونم ...