خلاصه داستان:
جیل ساول، نامزد ولی‌عهد و کسی که به او «الهه‌ جنگ» گفته می‌شه، توسط کشوری که قسم به محافظتش خورده داره شکار می‌شه. نامزدش به اون خیانت می‌کنه و انگ خائن بهش خورده می‌شه و زندانی می‌شه. در آخرین لحظات زندگیش، جیل پر از حسرته، ولی در لحظه‌ای که مرگ داشته بهش نزدیک می‌شده، اون ناگهان در شش سال پیش بیدار می‌شه. این دفعه اون دیگه بازیچه دست دیگران نخواهد بود. حالا به عنوان یه دختر ده ساله، جیل عزمش رو جزم می‌کنه تا از نامزدی قریب الوقوعش با شاهزاده فرار کنه. به همین خاطر، به شوخی عشقش رو به امپراطور اژدهایان که یه پسر ۱۰ ساله به اسم هیدس تئوس ریو هست اعتراف می‌کنه. کسی که در آینده بخاطر دیوانه شدنش حمام خون راه می‌ندازه. و برخلاف همه انتظار ها هیدس قبول می‌کنه! برعکس رفتار ظالمانه‌ای که جیل از هیدس در خاطراتش بیاد داره، هیدس الان مهربون ولی یکم بد شانسه. آیا جیل می‌تونه جلوی دیوانه شدن هیدس رو بگیره یا این عاقبت غیرقابل تغییره؟