من معمولی نبودم 66

۱ نظر
گزارش تخلف
A
A

-دیشب خواب دیدم خوناشام شدم..تو مرده بودی...ولی ممکن بود زنده باشی....بعد یه خوناشام منو برد خونشون...اسمش انتونی بود .....اصن یع وعضی....تازه اون خوناشامه بعضی وقتا خیلی ترسناک میشد...ولی مهربون هم بود...دیونه هم بود...همش به من میگف غذا !!... تازه همش منو گاز می گرفت...ولی یه موقه هایی هم منو میبوسید....هم مهربون بود هم ترسناک...تازه میخواست منو تو جنگل ولل کنه بره...ولی بعدش منو بغل کرد و همون جا منو خوابوند...اها راستی تو خوابم خیلی ناز میشد...منحرف نشیا!!!خیلی با حیا بود.... فقط خوابوند....خوب..اممم..دیدی..چه خوابی دیدم...خیلی عجیب بود هنری مگه نه...
+من داداشت نیستم..
-هاااا؟چی می گی توو...احمق
چشمامو باز کردمم...وقتی انتونی رو دیدم خیلی تعجب کردم....
-هاااااا؟مگه خواب نبودد...
+نه نبود
-واقعااا؟نبود
+نه
-من خوابم میاد...
+ساعت 7 صبه پاشوو
-نمی خوامممم....
انتونی بلند شد واستاد.... و منو نگاه کرد....گفت:پاشو بریم
+نمیام
-منو عصبانی نکن
+منو بغل کن ببر حوصله ندارم راه بیام
-چه پرو شدی
+من باهات نمیام
-نیا من خودم میرم...این تو بودی که میگفتی که می ترسی..
+باشههههه برووو
انتونی اخمی به من کرد و اومد جلو و در گوشم گف:تو اینجا تنها نیستی....این دفعه من نجاتت نمی دمم...
-هاا؟
+یا بامن میای یا یکی به جز من گردنتو گاز میگره
-منظورت چیه؟
+خودت خوب می دونی
اینو گفت و بلند شد واستاد و رفت منم سریع پاشدم و رفتم دنبالش.... پشت سرش راه می رفتم...که یهو یقم رو گرفت و منو انداخت جلوی خودش
-اهای چیکار می کنیی!!؟؟
+  جلوی من راه بیا
-بااشهه چراا انقدر عصبانی هستیی؟!!
+مهم نیس برو جلوو
-اوفف
انتونی عصبانی بود....نمی دونم چرا؟فک کنم یکی مزاحمش میشد یاهمچین چیزی چون خیلی خیلی عصبی بود...تو این فکرا بودم که دستمو گرفت و منو کشید  سمت خودش و بعد از پشت بغل کرد.... یقه لباسمو داد پایین...خیلی پایین به شکلی که سینه هام کم کم داشت معلوم میشد...جیغ زدم و گفتم چیکار می کنیییی؟!!!
-ولممم کنننن روانیییی ولمممم کننم

نظرات (۱)

Loading...

توضیحات

من معمولی نبودم 66

۴ لایک
۱ نظر

-دیشب خواب دیدم خوناشام شدم..تو مرده بودی...ولی ممکن بود زنده باشی....بعد یه خوناشام منو برد خونشون...اسمش انتونی بود .....اصن یع وعضی....تازه اون خوناشامه بعضی وقتا خیلی ترسناک میشد...ولی مهربون هم بود...دیونه هم بود...همش به من میگف غذا !!... تازه همش منو گاز می گرفت...ولی یه موقه هایی هم منو میبوسید....هم مهربون بود هم ترسناک...تازه میخواست منو تو جنگل ولل کنه بره...ولی بعدش منو بغل کرد و همون جا منو خوابوند...اها راستی تو خوابم خیلی ناز میشد...منحرف نشیا!!!خیلی با حیا بود.... فقط خوابوند....خوب..اممم..دیدی..چه خوابی دیدم...خیلی عجیب بود هنری مگه نه...
+من داداشت نیستم..
-هاااا؟چی می گی توو...احمق
چشمامو باز کردمم...وقتی انتونی رو دیدم خیلی تعجب کردم....
-هاااااا؟مگه خواب نبودد...
+نه نبود
-واقعااا؟نبود
+نه
-من خوابم میاد...
+ساعت 7 صبه پاشوو
-نمی خوامممم....
انتونی بلند شد واستاد.... و منو نگاه کرد....گفت:پاشو بریم
+نمیام
-منو عصبانی نکن
+منو بغل کن ببر حوصله ندارم راه بیام
-چه پرو شدی
+من باهات نمیام
-نیا من خودم میرم...این تو بودی که میگفتی که می ترسی..
+باشههههه برووو
انتونی اخمی به من کرد و اومد جلو و در گوشم گف:تو اینجا تنها نیستی....این دفعه من نجاتت نمی دمم...
-هاا؟
+یا بامن میای یا یکی به جز من گردنتو گاز میگره
-منظورت چیه؟
+خودت خوب می دونی
اینو گفت و بلند شد واستاد و رفت منم سریع پاشدم و رفتم دنبالش.... پشت سرش راه می رفتم...که یهو یقم رو گرفت و منو انداخت جلوی خودش
-اهای چیکار می کنیی!!؟؟
+  جلوی من راه بیا
-بااشهه چراا انقدر عصبانی هستیی؟!!
+مهم نیس برو جلوو
-اوفف
انتونی عصبانی بود....نمی دونم چرا؟فک کنم یکی مزاحمش میشد یاهمچین چیزی چون خیلی خیلی عصبی بود...تو این فکرا بودم که دستمو گرفت و منو کشید  سمت خودش و بعد از پشت بغل کرد.... یقه لباسمو داد پایین...خیلی پایین به شکلی که سینه هام کم کم داشت معلوم میشد...جیغ زدم و گفتم چیکار می کنیییی؟!!!
-ولممم کنننن روانیییی ولمممم کننم