اسمش لیلیوم بود الهه ی صداقت بهشت.یه فرشته ی شاد و مهربون ک مورد اعتماد الهه ی اعظم بود. تا این ک یه روز عاشق یه فرشته از جهنم میشه. درست همون روز ک می خواست ب دیدن اون فرشته ی جهنمی بره با چشم های خودش میبینه ک هیولا ها نامزدشو آتیش میزنن و عشقش درست جلو ی چشماش ب خاکستر تبدیل میشه.
از اون موقع ب بعد سراسر وجودشو خشم و نفرت میگیره .بهترین مهربون ترین فرشته ی بهشت ب یه کوه نفرت تبدیل میشه.اون مخفیانه به دیدن شیطان بزرگ میره .شیطانم ک از شجاعتش خوشش میاد و از اونجایی ک عنصر هاشون یکی بود (آتش)تصمیم میگیره ک ب اون آموزش بده و از هدف خودش برای نابودی هیولا ها ب اون دختر گفت. واون دختر توسط تعلیم مستقیم شیطان ب جایی رسید ک الان فرمانده ی کل پسران جهنمه و قراره با نوه ی شیطان ب جنگ هیولا ها برن.
دیگه خبری از اون فرشته ی مهربون ب نام لیلیوم نبود بلکه این ها همه باعث تولد مانستر شد.الهه ی خشم و نفرت جهنم و دختر خانده ی شیطان!
هنوز هم ک هنوزه فرشته های بهشت خبری از لیلیوم ندارن و هیچ کدوم نمی دونن ک چ بلایی سر لیلیوم اومده .فقط امید وارن ک زنده باشه!